ماسور Māsoor
در پنج کیلومتری جنوب خرمآباد بر سر راه خرمآباد – اندیمشک روستای ماسور قرار دارد این روستا با مرکزی به مساحت ۱۰ هکتار در دشت خرمآباد لایهی زیستگاهی گستردهای از آغاز هزارهی سوم دارد. استرابن در شرح راههای سلوکی میگوید: «سه راه برای ورود به این سرزمین وجود دارد یکی از ماد از راه زاگرس از مساباتیک، دوم از شوش از میان دشت کابیانه و این هر دو ولایت عیلامی است، راه سوم از پارس است و گریبانه هم ولایتی است عیلامی». (محرر، ۱۳۸۴، ۱۳)
با توجه به نقشه لرستان معلوم میگردد که مناطق کابیانه و مساباتیک در پشتکوه لرستان قرار داشتهاند. (ایزدپناه، ۱۳۵۴، ۵۶)
دهخدا معنی لغوی ماسور را چیزی در هم آمیخته میداند. (دهخدا، ۱۳۷۱، ۱۹۹۶۷)
بعد از نام مساباتیک در دورهی سلوکی با نام ماسبدان در دورهی ساسانیان برمیخوریم اگرچه جغرافینویسان عرب موقعیت دقیقی از شهر ماسبدان یا ماسبذان را نشان دادهاند ولیکن امروزه چنین شهری وجود ندارد، ولی در عوض جاینامهایی در جنوب شهر خرمآباد دیده میشود که نشان از گذشتههای دور دارد بعضی از این نامها از ترکیب با (mās) ماس به وجود آمدهاند. مثل: ماسور، کوماس.
بعضی از جغرافینویسان کلمهی ماس را که در قسمت زاگرس دیده میشود برگرفته از کلمهی ماد میدانند. تجزیهی واژهی ماسور را چنین میتوان نوشت :
mās + √var > Masur
(رایشلت، ۱۹۱۱، ۲۵۲) Mad – (vb) > Mas –
به معنی اندازهگیری کردن است و در اینجا (S) آغازین گرفته است.
ur که ریشهی ضعیف var میباشد.
√var پوشیدن، محافظت کردن. (کنت، ۱۳۸۱، ۲۰۶)
√var محافظت کردن، پوشیدن، قلعه. (رایشلت، ۱۹۱۱، ۲۵۹)
مِلَه Mele
در بخش دوره از توابع شهرستان خرمآباد چند روستا با نام مله وجود دارد که در هیچ منبعی نامی از این مکانها برده نشده است و تنها به استناد آثار باستانی موجود و نتایج گروه میراث فرهنگی استان میتوان به نتایج جالبی رسید. این کلمه در گویش لُری به معنای گردنه به کار میرود و در نقاط دیگر استان نیز دیده میشود. در گویش لُری و زبان لکی راه کوهستانی که از تنگهای و یا از گردنهای بگذرد را مله گویند. (ایزدپناه، ۱۳۶۳، ۲۲۷)
علامه دهخدا مله را خاکستر گرم و ریگ گرم ترجمه کرده است. (دهخدا، ۱۳۷۱، ۲۱۵۱۰)
بر اساس گفتههای جرج کمرون، دیاکونوف و گدار که در ذیل میآید منطقهی شمال لرستان سرزمین ماد محسوب میشود: «وقتی برای اوّلین بار فرا ارت را به نام هند و اروپایی خشاثرتیا مشاهده میکنیم باید بدانیم که صاحب این نام پادشاه ماد نبوده بلکه حاکم شهر کارکاشی در زاگرس مرکزی بوده است و در زمان احداث اکباتان به عنوان پایتخت، فرا ارت رهبر ائتلافی بین ماد و سیمریها و مناییها بوده که درصدد انهدام قدرت آشوریها در زاگرس بودهاند». (گدار، ۱۳۴۵، ۱۲۹)
و همین جملات را جرج کمرون تکرار میکند: «هنگامی که نخستین بار با کَشتَریتی که از این پس وی را به نام خشتریته میخوانیم بر میخوریم شاه ماد نیست بلکه رئیس و سرکردهی شهر کارکاشی است که نام آن حکایت از آن دارد که محلش در میهن سابق کاسیها در ناحیهی مرکزی زاگرس بوده است و داستان هرودوت دربارهی برآوردن تختگاه مادیها در اکباتانه در آینده روی میدهد». (کمرون، ۱۳۱۱، ۱۳۵)
دیاکونوف نیز در این زمینه میگوید: «دژ خشتریته منزلگاه کاسیان نامیده میشده و محتملاً آن را دژ بابلیان نیز میخواندند و در آنجا به پرستش خدایان بابل سرگرم بودند». (دیاکونوف، ۱۳۴۵، ۲۵۵)
در توصیف شهرهای الشتر، نورآباد و هرسین که در ناحیهی شمال غربی استان قرار گرفتهاند پرستش خدایان بابلی تایید میشود. در نبرد داریوش و فرورتیش که در بیستون توصیف میشود نام چهار مکان به میان میآید که همگی با این منطقه یعنی شمال غربی استان سازگاری دارند. اوّلین مکان مِلَه نامیده میشود. در ستون دوم بند پنجم و ششم سطر ۲۲ – ۱۴ از کتیبهی بیستون چنین آمده است:
I martiya …mādaiy …yaθā Mādām Mārûŝ nāma vardanam Mādaiy avadā hamaranam akunauŝ…
(کنت، ۱۳۸۱، ۱۲۱)
مردی … مادی … (فَََََََروَرتیش نام او در ماد برخواست. چنین به مردم گفت که من خشتریته از تخمهی اووَخشَترَ هستم. پس از آن سپاه مادی که در کاخ بود نسبت به من نافرمان شد. به سوی او رهسپار شد. او در ماد شاه شد.
داریوش شاه گوید: «سپاه پارسی و مادی که تحت فرمان من بود آن کم بود. پس از آن من سپاه فرستادم … پس از آن ویدَرَن با سپاه روانه شد …، چون به ماد رسید، شهری ماروش نام در ماد آنجا با مادیها جنگ کرد …» . (شارپ، ۱۳۸۴، ۴۵ – ۴۴)
Mâru-، Maru-
Elam: ma – ru – iŝ
Akk: ma – ru
حرف (r) فارسی باستان غالباً در دورهی میانه به حرف (l) تبدیل شده است. مثل:
θard > sâl
kamarada > kamâl
فارسی میانه زرتشتی> فارسی باستان
پس اگر در اینجا هم همین تغییر صورت گرفته باشد میتوان نوشت:
Maru > Male / Mele
در گویش لُری اغلب از کسره به جای فتحه استفاده میکنند.
و در مورد ریشهی آن میتوان نوشت:
مردن، نماز خواندن، در نظر داشتن، به یاد آوردن. √mar =
(رایشلت،۱۹۱۱، ۲۵۱)
نویسندگان: علیرضا باژدان، صدف پورمهرابی
۱٫ هَنجسه = ریزریز شده
۲٫ پیترکسه = پوسیده شده
۳٫ دِرچوقسه = درهم ریخته، نوعی نفرین
۴٫ تِلقسه = گندیده
۵٫ تیچسه = تفرقه و پراکندگی
۶٫ قُرتسه = کبود شدن
۷٫ پِلقسه = پخش شده
۸٫ تووسه = ذوب و لاغرشدن
۹٫ غِزسه = ترش شدن
۱۰٫ فیسسه = نم کشیدن
۱۱٫ پَنمسه = ورم کرده
۱۲٫ دِرِسه = پاره شده
۱۳٫ واچوکسه = درد ناگهانی زخم
۱۴٫ شیقسه = پاره شدن
۱۵٫ گِلِسه = زمین خوردن
۱۶٫ قَپسه = در دست گرفتن
۱۷٫ ژَلمسه = پژمرده
۱۸٫ پورسه = تحت فشار قراردادن
۱۹٫ چَکسه = پاره شدن
۲۰٫ توپسه = سقط شدن حیوان
۲۱٫ پِل کسه = آلوده
۲۲٫ پِلسه = چرخ خوردن
۲۳٫ وروشسه= تارو پود بازشدن پارچه
۲۴٫ تومسه = دچار له شدگی
۲۵٫ قُرتسه =زبان لای دندان
۲۶٫ مَرَسه = انگار کردن
۲۷٫ کُمسه = مهلت دادن
۲۸٫ واجرسه = شکستن تخم در شکم مرغ
۲۹٫ تَکسه = لاغر شدن
۳۰٫ داسه = تیغ ریز سنبله گندم
۳۱٫ چُکسه = ایستادن
۳۲٫ رِمسه = خراب شدن
۳۳٫ کِپِسه = خسته شدن و از نفس افتادن
۳۴٫ ترُچسه = کبودی بدن
۳۵٫ نیسسه = نوشته شده
۳۶٫ لِرِسِه= چرخیدن به عقب
۳۷٫ توزسه = مغلوب شدن
۳۸٫ دِرمسه = خراب شدن
۳۹٫ سِلپسه = ضرر کردن
۴۰٫ گُشسه = حمله بردن
۴۱٫ ژایسه = جویده شده
۴۲٫ تِلیقسه = لِه شدن
۴۳٫ پِلقسه = چشم از حدقه بیرون زده
۴۴٫ ژیلسه = تکان خوردن
۴۵٫ شووسه = قاطی کرده، بهم خورده
۴۶٫ تُمسه = ظرف قر شده
۴۷٫ ژولسه = آشفته و پریشان
۴۸٫ وروالکسه = خود را باختن
۴۹٫ روقسه = داغون شدن
۵۰٫ تُرکسه = قدم آهسته برداشتن
۵۱٫ دل شوِسه = حالت تهوع
۵۲٫ پِلکسه = آغشته شدن
۵۳٫ فیسسه = خیس شدن (آبکش)
۵۴٫ جُرسه = پافشاری کردن
۵۵٫ شِلپسه = مندرس شدن
۵۶٫ تِلگسه = لِه شده
۵۷٫ شریقسه = بصدا درآمدن
۵۸٫ قوپسه = دچار فرورفتگی شدن
۵۹٫ نِمِسه = چیزی را برداشتن
۶۰٫ ورزلیکسه = نفرین مرگ ناگهانی
۶۱٫ کِروژسه = جویدن
۶۲٫ پوقسه = منفجر شدن
۶۳٫ ورهوفسه=کف کردن زمین، تبخال
۶۴٫ تَلواسه = تلاش بیهوده
۶۵٫ ورچچسه= ترسیدن ناکهانی
۶۶٫ جیکسه = شکست خوردن شدید
۶۷٫ شُلگسه = وارفتن
۶۸٫ سُلقسه = لیزخوردن ماهی و صابون
۶۹٫ وارمسه = رمیده شده
۷۰٫ گومسه = مگسی چون زنبور عسل
۷۱-اشکسه: شکسته شده
۷۱- ورشکسه. ورشکسته
۷۲- چکسه : ایستاده
۷۳ – برسه : بریدن
۷۴ – ورخلاسسه : ناگهانی ازخواب پریدن
(برگرفته ازکتاب “فرهنگ لُری” استاد حمید ایزدپناه)