در آن روزگار رفتن و مسافرت کردن به دیاری دیگر کار آسانی نبود و می بایست چندین شبانه روز در راه بود تا به مقصد رسید ولی ایشان در راه کسب علم همه ی سختی ها را به جان خریده بود و از راه مله تخت با اسب و قاطر به بروجرد سپس از بروجرد تا قم را با گاری اسبی طی نمود قافله شبی قبل از رسیدن به قم در کاروانسرایی بیتوته و شب هنگام وقتی که افراد کاروان در خواب آسوده آرمیده بودند گربه ای برای خوردن و لیسیدن ته ظرف ها با سرو صدا آسایش همه را سلب و جملگی ، سراسیمه از خواب برخاسته به تصور آنکه دزد به کاروان زده و در تاریکی همهمه ای بر پا می گردد که با باخبر شدن سرایدار کاروانسرا و روشن نمودن چراغ متوجه گربه می شوند در همان شب ایشان با بداهه طنزی را در خصوص ماجرا و اوضاع نابسامان آن دوران بشرح زیر می سراید :
یک شب در سفر اندر ره قم | در پس ابر سیه کوکبه گم |
چه شبی تار تر از زلف عروسان جهان | یا ره کافر سنگین دل بد نام و نشان |
چشم در چشم سیه بود در آن تاریکی | جمله درگاری آن راه بدان باریکی |
گربه ای بود وطن خواه در آن وادی ما | گشت او باعث اخلال و آزادی ما |
گربه آمد که بلیسد بن ظرف ما را | ناگهان کرد خبر دار دل شیدا را |
از پس تق تق گربه چه خبر دار شدیم | چوب برداشته آماده پیکار شدیم |
ای بسا ملت ایران که درین دور ستم | مثل گربه در تاریکی فتاده به جان هم |
مسبب ورود شیخ روح اله به دنیای شعر و شاعری ، شعر گویی پدرش بود و این طبع را از ایشان به ارث برده بود و استعداد ذاتی و معلوماتش باعث خلق اشعاری زیادی در قالب های مختلف فارسی مانند مثنوی ، قصیده ، غزل ، تضمین و … شد که در نوع خود بی نظیر و طبع روان و قابل توجه ، انتخاب واژه ها و کلمات آهنگین نیز از امتیازات اشعار وی است و در اشعار و آثارش جنبه های انتقادی ، اجتماعی و طنز کاملاً مشهود و آشکار است به طوریکه وقتی که در اثر تعریض خیابان درب دلاکان خانه ایشان تخریب گردید . شعری را به مضمون زیر سرایید .
ای آسمان ظلم فراوان داری | ای چرخ دون تو کینه با جان داری |
بی خانمان ممنون خلقم کردی | گَرت اطاقم را به حلقم کردی |
ریسمان ظلمت شد کمند جانم | زد بر تمام خانه و ایوانم |
ای آسمان ظلم فراوان داری | ای چرخ دون تو کینه با جان داری |
یکی داشت درباره ام سوء ظن | که در خانه تریاک دارم دومن | ||||
نه تریاک از خویش بُودم بلَل۱ | به جز کیسه ای از توتون نیم حل | ||||
چه تِل زد به مالیه آن نیک خو | روان کرداو هئیت بازجو | ||||
من چُکسِه ۲ به پشت دکان | دلی فارغ از فکرت این و آن | ||||
که ناگه بیامد مفتش چهار ۳ | مِلاق۴ از گُپم۵ خشک ای بِرار۶ | ||||
چو برخاستم گُرده ام۷ قِرتَه۸ کرد | قِیم۹ نیمه گشت چون پیرمرد | ||||
یکی با ادب گفت بر چین دکان۱۰ | بیا منزل خویش ای فلان | ||||
چنان هوش جان رفت ز اخبارشان | که شد جنگ من در انظارشان | ||||
عزیزان ندانم چرا بی جهت | دلم گفت رِپ۱۱ چشمم در پِت پَت۱۲ | ||||
دکان قفل و گشتم به منزل روان | به صد رِک رَک۱۳ رِپ رَپ نیف ۱۴ جان | ||||
یکی پاسبان بود در آن مقام | ندانم چرا رفت در پشت بام | ||||
یکی زن به همراهشان ز آن چهار | که زن را کند جستجو در نظار | ||||
به تفتیش آن ها چه باز و گشود | تمام زنان را یِلَشگو۱۵ نمود | ||||
چه ز آن ها یکی داخل طاق۱۶ شد | لبم خشک شد ، گردنم راق۱۷ شد | ||||
یکی بودی اندر تکاپوی من | یکی سرکشیدی به تاپوی۱۸ من | ||||
یکی کرده اسباب را فِنج فِنج ۱۹ | یکی سیخ کرده به لنگه برنج | ||||
یکی کوزه سرکه را کرده دید | دگر پرده از کار من می درید | ||||
یکی سر کشیدست در خمره ام | که پیدا کند از خطا نمره ام | ||||
بگفتم زدکان و از اندرون | مرا نیست چیزی بغیر از توتون | ||||
بدانید که آن ها دارند جواز | خجل نیستم پیش آن کارساز | ||||
توتون را گرفتند گفتند به ما | جوازت اگر هست آن جا بیا | ||||
اگر نیست قاچاق باشد بدان | بده جرم و دیگر مکن خوف از آن | ||||
جواز از توتونچی بدادم نشان | پس از مدتی شد نصیبم همان | ||||
ز هرگونه کاری نترسم زکس | ولی ترس دارم من از بازرس | ||||
۱٫ بلل : بلد بودن ، پیدا کردن | ۲٫ چکسه : ایستاده | ۳٫ مفتش چهار : چهار بازرس | ۴٫ ملاق : آب دهان | ||
۵٫ گُپم : دهانم | ۶٫ بِرار : برادر | ۷٫ گُرده : کمر و پشت انسان و حیوان | |||
۸٫ قِرتَه : تولید صدا از مفصل ها ، در اثر کش و قوسی که به بدن وارد می شود | |||||
۹٫ قی : کمر ، این واژه به معنای استفراغ هم به کار می رود . | ۱۰٫ برچین دکان : بستن دکان و قفل کردن درب آن | ||||
۱۱٫ رِپ : لرزشی خفیف که انسان در درون فرد حس می کند ، در اثر ترس یا وارد شوک | |||||
۱۲٫ پِت پت : نا مفهوم صحبت کردن در اثر ترس و یا تهدید | |||||
۱۳٫ رِک رَک : لرزشی اندک که راه رفتن انسان را دچار اشکال کند . چهار دست و پا و به آرامی از جایی به جایی رفتن | |||||
۱۴٫ نیفه : نیمه جان ، نیف جان بیه : نیمه جان شدن . نیف در گویش لری به معنای نیم است و فقط در این یک مورد به کار می رود . زیرا در این گویش به نیم و نیمه نِسم گفته می شود . | |||||
۱۵٫ یِلَشگو : پاره یلش گاو : یله تعدادی گاو و راندن و هدایت کردن آنها در جهتی خاص و مورد نظر | |||||
۱۶٫ طاق : اطاق طبقه پایین ساختمان در اصطلاح امروزی همکف وجه تسمیه آن به این علت است که سقف این اطاق ها ، طاق ضرب بود که بیشتر با خشت خام صورت می گرفت | |||||
۱۷٫ راق : خشک شدن عضله بدن در اثر کوفتگی و یا خواب رفتگی آن . این واژه در گویش لری صفت است | |||||
۱۸٫ تاپو : جای نگهداری آرد که معمولاً از گِل مخلوط با موی بز ساخته می شده است | ۱۹٫فِنج فِنج :دسته دسته ، گروه گروه |
در کتاب « علما در روشنایی تاریخ » یک روز زندانی شدن شیخ بعلت جاری نمودن عقد عادی را در شعر که ایشان سروده این چنین به تصویر می کشد و در این شعر وضعیت زندان آن زمان و سختی که بر شیخ در زندان تحمیل شده را توصیف می کند.
یک روز گفتا یک پاسبانی | تشریف آور در شهربانی |
گفتم چه باشد تقصیر من چیست | بر من عیان کن آن را که دانی |
گفتا ندانم گر هم بدانم | با تو نگویم راز نهانی |
ناچار رفتم در بازپرسی | بر بازجویی از شهربانی |
ما را دوباره از بازجویی | ارجاء دادند در شهربانی |
یک روز ماندم در شهربانی | دیدم گروهی افراد جانی |
آن یک جنایت بر غیر کرده | آن یک بهنام و بدنام زانی |
هر یک به نحوی دربند بودند | هر یک بر آنها یک داستانی |
من هم خزیده آن شب به زندان | بر عقد عادی مانند جانی |
این طور باشد حق و قانون | در کشور جم در باستانی |
آن یک مکیده چون خون ملت | زندان ندارد چون لامکانی |
آن کس که برده ده تن شکر را | گوید نخوردم جز لقمه نانی |
بابا تو برگرد به منزل خود | کن خنده بر ما تا می توانی |
جانی نمانده در سن پیری | ملت بمیرد در نوجوانی |
دیدی چه کردند این خیرخواهان | بر سود کشور از جان فشانی |
ما بعد از اینها دیگر نخواهیم | تخت سلیمان جام جهانی |
واصل مرنجان افکار نیکان | دانی که آخر دنیای فانی |
در شهریور سال ۱۳۲۲ وقتی طلاهایی از کشور توسط عمال شاه به شوروی فرستاده شد این شعری انتقادی را سرود :
این همه زیور که کشور داشت کاغذ گشته است | ای بزرگان کشور بی سیم و بی زر تا به کی |
من چه گویم با که گویم گوشی کی کرده باز | سوره یاسین به گوش خر تا به کی |
شهربانا عده ای از ما سوی زندان فرست | وای بر ما زنده گان دیوان کیفر تا به کی |
ای زمامداران کشور فقر کشور تا به کی | بنگرید بیماری افراد بی سر تا به کی |
مرغ روح آدمی بی بال و بی پر تا به کی | کاخ زیبای بشر بی در و بی پیکر تا به کی |
اعتصابی نیست ور گفتم قلم آزاد نیست | ورنه میگفتم ره چرخ چنبر تا به کی |
این همه رقصیدن و خواندن در این عالم چه سود | رقص نزد کور و خواندن در بر کَر تا به کی |
ای جوانان میهن فرهنگ را رونق دهید | زیر بار بی سوادی های دوران تا به کی |
شهردارا خود بیا بنگر خرابی در کجاست | باد و خاک کوچه ها در حلق و حنجر تا به کی |
این همه زیور که کشور داشت کجاست؟ | ای بزرگان کشور بی سیم و بی زر تا به کی |
در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ به همت شادروان مرحوم علیمحمّد ساکی شهردار فقید خرم آباد و رئیس وقت دبیرستان بهار ، انجمنی ادبی با نام بهار تشکیل و شادروان شیح روح اله استفغاری و چند تن از شعرا و فرهیختگان شهر عضو پیوسته این انجمن شدند از جمله فعالیتهای برجسته این انجمن انتشار دو جلد سالنامه به نام بهار که از نظر تاریخی مخصوصاً تاریخچه آموزش و پرورش لرستان از منابع بسیار مستند و مورد اعتمادند و محتوای آن مقالات زیادی از جمله: علمی، ادبی، تاریخی و اجتماعی بود که به وسیلهی دبیران دبیرستان و نویسندگان و پژوهشگران دیگری ، تهیه و تنظیم میشد. این دو سالنامه از آن صاحبان قلم و اندیشه به یادگار مانده است. این انجمن هفتهی دو بار تشکیل جلسه میداد و دربارهی مسائل ادبی، تاریخی و علمی به بحث و تبادل نظر میپرداختند. علاوه بر آن نیز هرهفته جلسات شعر خوانی با حضور اساتید در محل باغهای اطراف خرم آباد برگزار و در آن جلسات افراد به تبادل اطلاعات و رفع اشکالات شعری و تدوین بیانیه های ادبی می پرداختند.
مراسم عقد جناب دکتر بختیار حسینی ( چشم پزشک حاذق شهر خرم آباد )در محله درب دلاکان
نشسته از راست نوجوانی دکتر جلال حسینی ، مرحوم علیرضا ( میرزا) سهرابی ، مرحوم شیح روح الله استغفاری ، احمد رومیانی ، مهرداد رومیانی
مناجات | ||||||||||
ای خالق ما نیست چو تو دادگری | میزان کن کائنات هر خیر و شری | |||||||||
خواهیم که زندگانی با نمکی | جوییم و بپاشیم به این در به دری | |||||||||
یا رب تو ز اسکناس، سیراب نما | آن را که تو خواهی به جهنم ببری | |||||||||
ما حرص نداریم و نخواهیم کَرم | خواهیم که نامی ز غنا هم نبری | |||||||||
میراث شود غنا و وارث بِبَرد | آن هم بدتر از مورث، از بی هنری | |||||||||
اغلب که حریص اند | زین هر سه صفت ما همه هستیم بری | |||||||||
یعنی همه ملاّک | خواهیم ستین۱ از دل آنها ببری | |||||||||
تو مفت دهی جان و جهانی بر ما | اینک که دوباره همه را مفت بری | |||||||||
تکرار کنم تو مفت دادی همه را | این است به مفتکالذنیش ببری | |||||||||
کی کرد دعا که گعپ این قوم شود | خواهیم دعایش به اجابت نبری | |||||||||
یا رب ندهی تیغ به دست زنگی | در جامعه میافکند او قیر و قری | |||||||||
تا در کف خود نگیرد احکام تو را | تارش بنما رَوَد پی کوزه گری | |||||||||
ما را به گلو دره بیندازد و بس | بی واهمه ایجاد کند درد سری | |||||||||
یا رب بنگر بهحال بی آبی شهر | کافکنده بهجان کودکان قیژ و قژی | |||||||||
نوبت نرسد که دختران آب برند | بر گوش ز دختران رسد] زیر و زری [ | |||||||||
یا رب ز چه نصف شهر آسفالت شده | بر نصف دگر نیست مگر کارگری | |||||||||
از لوله کشی شهر این سان خواهیم | یک لوله از آن به پا سنگر ۲ ببری | |||||||||
یا رب شده مالیات بر خانه چنان | پیدا نشود در این میان خانه خری | |||||||||
این آش و همین کاسه طلاق است و نکاح | کس یاد ندارد ز چنین ویت وری ۳ | |||||||||
این کشور اگر ز مالیات آن و این | گردد مترقی این نباشد هنری | |||||||||
با ملت کم پول و بدهکار] عسس [ | او در بگرفته و کند جیر جری ۴ | |||||||||
گر با نفری قرض دهیم پس ندهد | هنگام وصول می کند شیر و شری | |||||||||
گر نیمه دهیم یا زِ موعد گذرد | چار گل ۵ شود و به دم کند ویر و وری ۶ | |||||||||
»واصل« به صدای شیر و شرگوش مده | کاین قیژ و قژ ۷عام چه دارد اثری | |||||||||
۱٫ ستین :آرامش | ۲٫ پاسنگر : نام محله ای در پشت بازار | ۳٫ ویت وری : سرگردانی | ||||||||
۴٫جیر جری: صدای دروازه | ||||||||||
۵٫چارگل : سر پا ایستادن در حالی که فاصله پاها از هم زیاد باشد روی هم رفته چارگل اشاره دارد به انسانی که در کار خود وامانده است در شرایط نامطلوب | ||||||||||
۶٫ویر و ور: معادل است با شیر و شر | ۷٫قیژ و قژ: داد و فریاد گاه اشاره به صداری نامفهوم زنان و بچه ها دارد |
غزل زیر از شیح روح الله استغفاری که از حال و مقام جالبی برخورداراست در سال ۱۳۴۳ سالنامه بهار به چاپ رسیده است .
اگر به خانه وصلت نیارمیده ستم کن | زداغت ار دل دلدار غم ندیده ستم کن |
اگر به گردن ما بند نیست زلف میاویز | اگر زجور خسان فحش ناشنیده ستم کن |
چو مرغ سوخته پر سر بر آستان دارم | به مرغ زاهد اندر قفس پریده ستم کن |
به اذن روی تو ما پا نهاده در گلشن | برآنکه بی خبرت در چمن خزیده ستم کن |
هزار جور و ستم دیده ام زدست رقیبان | برآنکه هیچ به دوران ستم ندیده ستم کن |
رخی که وصل به گل شد چه باک از می لعل | برآنکه غیر لب لعل را مکیده ستم کن |
بیا متاع تو حسن است و ما خریداریم | برآنکه غیر متاع تو را خریده ستم کن |
ز حسن خلق تو سلب عقیده نتوان کرد | برآنکه هیچ ندارد ره عقیده ستم کن |
در دستگاه صوفی رندیست یا رعایت | در کوی عشقبازی جرم است یا حمایت |
اعمال عشق ورزی کفر است یا کفایت | زان یار دلنوازم شکریست با شکایت |
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت | |
در کوی عشقبازان هر شفقتی که کردم | هر قوه ای به تن بود هر همتی که کردم |
هر نعمتی که بودم هر رفقتی که کردم | بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم |
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت | |
ای رند باستانی چشمت مباد بر کس | دانی نیست یاری ، بر حال خویشتن رس |
گر تشنه لب بمیری نام نکو تو را بس | رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس |
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت | |
آن دل که در هدایت در بند دلبرم بود | مهدی نگشت بر من ناگاه گشت مفقود |
کوری به شهر کوران در عشق را پیمود | در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت | |
دستم گرفت کوری با خرقه مه آلود | کور دگر بیامد اظهار فضل بنمود |
آثار باصران را می خواست و کرد نابود | از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
زنهار از این بیابان زین راه بی نهایت | |
دیو سفید عالم چرخ کبود سرمست | این راه را زهر سو بر روی عاقلان بست |
در صورت نهائی ره را به رهروان بست | این راه را نهایت صورت کجا توان بست |
کز صد هزار منزل بیش است در بدایت | |
در کوی عشق دا ران بشنو تو این قضایا | سر از بدن جدا شد از عشق یار رعنا |
دلها شکسته بینی سرها فکنده بر پا | در زلف چون کمندش ای دل مپیچ آنجا |
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت | |
زشت آشکار نبود بر ما رسد گزندی | جانا مگر ندانی بر مات پایبندی |
گیسوی تو نگشته بر ما مگر کمندی | چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی |
جانا روا نباشد خونریز را حمایت | |
از آستان وصلت از خود مکن برونم | چون عاشقم برویت حاکی است از جنونم |
با فکرت پریشان با حل واژگونم | ای آفتاب خوبان، می سوزد اندرونم |
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت | |
از دوریت نگارا شب تا سحر نخوابم | و ز فرط شب نخوابی افزاید اضطرابم |
در دل که نیست تابم در دیده نیست آبم | هر چند بردی آبم رو از درت نتابم |
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت | |
از عشق توست شادان باشد روان حافظ | خوش باد آنکه گردد هم آستان حافظ |
(واصل ) تو داستان کن از داستان حافظ | عشقت رسد به فریاد از خود به سان حافظ |
قرآن زیر بخوانی در چهارده روایت |
غزل زیر نمونه اشعار ایشان است
از عشق کیست محفل جانانه سوخته | و ز اشک شمع جنحه پروانه سوخته |
آتش چه سود بر دل عاشق گذر نمود | وز عقل آتیشن دل دیوانه سوخته |
بلبل که سوخت از غم گل لانه اش چه شد | این جانگاه کن که چه سان لانه سوخته |
در دام بود کبک که برفی ورزیده شد | آن کبک دام حیله آن لانه سوخته |
دهقان که سوخت از زبر رعد نوبهار | خوش بنگری که کلبه کاشانه سوخته |
گر خار گل بسوزد کاری است بر صواب | واحسرتا که نو گل فرزانه سوخته |
بر سر نگار داشت که چنگی زند بر زلف | چون شد که چنگ در اثر شانه سوخته |
این سوختن زعشق بنان محرمانه بود | زیرا که عشق در بن آن خانه سوخته |
هر کس ز عشق در بر رعنا ز خود بسوخت | (واصل) بکار گاه جداگانه سوخته |
حیف از این عمر گران تا به بطالت گذرد | ز این همه علم و هنرها به جهالت گذرد |
عیب نبود که در دشت چه نزدیک چه دور | با تنی سالم و شادان ، به کسالت گذرد |
تو خودت ظالمی و امر به مظلوم کنی | که بسا کار جهانی به عدالت گذرد |
غافلی از حرکات و سکنات دل خویش | زین روش باش که برخود به رذالت گذرد |
ای توانگر چه توانا شدی از صبر و شکیب | بردباری نه چنان کن ز حالت گذرد |
خجلتی نیست نفسی که تهیدست شود | در بر عائله خود به خجالت گذرد |
راه دانشکده گم کرده نپرسیده چرا | گر نپرسیده همانا به ضلالت گذرد |
همت ار هست بسا کوه چون پر کاه | با همان وضع که دانی زتقالت گذرد |
جان که اصل است اگر منت دو نان بکشد | چه بسا بهر ریالی ز اصالت گذرد |
(وصلا) از طرف هر که سخن می رانی | نه چنان گو که از حد رسالت گذرد |
وی ضمن تسلط کامل بر زبان عربی یکی از قاریان برجسته قرآن و جزء های از این کتاب آسمانی را حافظه داشت و چندین شعر نیز به زبان عربی نیز سروده است .این عالم دینی از جمله شخصیتهای بود که در ایام سوگواری سرو و سالار شهیدان امام حسین ( ع ) در برگزاری مراسم عزاداری حسینی و در زمینه اجرای روضه اباعبدالله الحسین(ع) و برپایی مجالس روضهخوانی نقش مهمی در خرمآباد داشتند و چندین شعر که خود نیز ضرب آهنگ آنها را ساخته در رسای و سوگ اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش سرودند که حاج حبیب نیکنام ( مداح و نوحه خوان محله قدیمی پشت بازار) در خاطرات خود نیز به اشعار شیخ روح¬اله استغفاری اشاره نموده اند .
تُند مَران ساربان | |
تُند مَران ساربان سَکینه جا مانده است | طفل صغیر حسین ببین کجا مانده است |
در این گلستان غم زِ جور خار ستم | تُند مَران ساربان گلی به جا مانده است |
خار ستم چتر زَر به سر گرفته هنوز | گُلِ همیشه بهار ، خار به پا مانده است |
صفای باغ رسول ، شیره جانِ بتول | دختر سلطان دین ببین کجا مانده است |
گلی که آزاده بود زِ گُلسِتان علی | ببین که در معرضِ بادِ فنا مانده است |
گلی که آرام بود به دامن شاهِ دین | ببین چسان در کَفِ خارِ جفا مانده است |
زِ سوزِ دلْ عمه را کنون صدا میکند | بیکس و بیآشنا و بیپناه مانده است |
شبی است خالی زِ نور رَهی است باریک و دور | گرسنه و تشنهکام چه بینوا مانده است |
شَها نظر کن دَمی به لطمه روزگار | که “واصلِ” دردمند درین عَزا مانده است |
شعری که ماده تاریخ وفات برادرش مرحوم نوراله نصرتی که فردی شوخ طبع و طناز بود و هنوز مردمان قدیمی شهر خرم آباد شوخی ها و طنزهای وی را در مجالس شان به یاد دارند و از او به نیکی یاد می کنند به شرح زیر برروی سنگ قبرش حک شده است.
رفت از این جهان پر غوغا | نیک خویی به نام نوراله |
خوش زبان و خوش بیان ستوده قلم | مجلس آرای دوستان صفا |
قانع از خویش با مناعت طبع | اتکائی نداشت جز بخدا |
گفت واصل ز بهر تاریخش | سال فوتش ز صبح و غش پیدا |
۱۳۵۷ خورشیدی |
این طبیعت ز هر چه بود و نبود | کرده پیدا می کند مفقود |
مرد آزاده ای ادیب و دبیر | در جوانی بزیر خاک نمود |
چه ادیبی از پس بشر خواهی | غم خور جمله ضغیفان بود |
عارفی عادلی غریب نواز | جز حقیقت به لغو لب نگشود |
کاردانی عجیب میهن خواه | در مشقات راه را پیمود |
وصف او بر زبان نمی گنجد | در چنین حال حاتفی فرسود |
به سال شصت و سه هشتم خرداد | چشم بر بست از جهان محمود |
هشتم خرداد خورشید۱۳۶۳ |
شیخ روح اله استغفاری اطلاعاتی خوبی از علم نجوم داشته بطوریکه روز و تاریخ اعیاد را محاسبه و تعیین مینمودند ایشان انسانی آرام و وارسته تا کسی سخن نمیگفت وی نیز سخن نمیگفت و هر گاه مطلبی را میخواستند عنوان نماید با چند بار سرفه مخاطب را متوجه سخن گفتن میساختند. نمونهی از صداقت و اخلاص ایشان ، هیچ وقت سوگند به خدا ، پیغمبر (ص) ، ائمه اطهار (ع) و یا به جان نزدیکان و عزیزان یاد نمیکردند و هر گاه سوگند می خوردند از خودشون مایه میگذاشتند و میگفت : به جان خودم و بیش از حد حریم مذهب و دیگران را رعایت مینمود انسانی فداکار ، سخاوتمند و از خود گذشته بود اعتنائی به مال دنیا نداشت تا آنجا که قطعه زمینی را که خریداری نموده بود را به مالک پس و هزینه آنرا مصروف قحطی زدگان نمود تا کسی از گرسنکی در ایام جنگ جهانی اول (سال قحطی) هفتهی سه روز سفره می انداخت و گرسنگان را سیر و مراقب بود که کسی بدون و طعام نماند . انسانی مهربان و کینهی به دل نداشت و بسیار ساده زیست و حسادت در وجودش نبود و با دیدن نوه ها خیلی خوشحال میشدند و در پاسخ سلام میگفتند : علیک سلام ، مرحبا و در برابر خبر خوشی که به ایشان داده میشد بسیار شادمان و همراه با گفتن مرحبا تکهای نباب به عنوان مژدگانی هدیه میدادند.
بهر که عهد بستم ببین گسستم و رفتم | گسسته رشتهی خود را به مرگ بستم و رفتم |
شکست داد مرا پیری ای دریغ جوانی | به زیر بار زمانه کمر شکستم و رفتم |
ز باد مرگ خموشی گرفت شمع وجودم | سقوط کردم و نگرفت بخت دستم و رفتم |
در انتظار تو بودم که آئیام به عیادت | نیامدی مگر اکنون که بار بستم و رفتم |
اگر چه خاک مرا خواست بی رضایت من خواست | در این دو راهی حسرت دمی نشستم و رفتم |
به خاک راه کشیدم سری به مغرب گیتی | کنون به خاک گرفتم قرار رستم و رفتم |
وصال دوست گزیدم که بود اصل تو ( واصل) | به شوق وصل چو برق از میانه جستم و رفتم |
مقبره شیخ روح اله استفغاری قبرستان خضر شهر خرم آباد (بهشت نهم قبرستان رومیانی ها )
محقق و نویسنده : مجتبی رومانی
**************************************
دیوان « واصل »
گفت و گو مجتبی رومانی با استاد سید محمد سیف زاده
شیخ روح ا… استغفاری در سال ۱۲۷۷ شمسی در خانواده مذهبی در محله درب دلاکان خرم آباد پا به عرصه هستی گذاشت به مدت دوازده سال در شهر قم در حوزه ی درس آیت اله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رضوان الله تعالی)کسب دانش و از محضر آن پیشوای بزرگ نیز استفاده و مدت دو سال از محضر پر فیض شیخ علی محمد وناییی بهره مند شد و در سال ۱۳۰۶ پس از فوت پدر به شغل پدری (عطاری) روی آورد
در دوران رضا شاه از فعالیت های دینی و مذهبی منع شد و ناگزیر او را از کسوت روحانیش دور ساختند ولی با این وجود به فعالیت های دینی ومذهبی خود بصورت مخفیانه ادامه داد و از آن پس با چرخ دستی مغازه خیاطی را دایر و به دوختن ستره و شلوار مشغول شد . و در تاریخ بیست و هفتم مهرماه سال یکهزار سیصد و سی و چهار از وزیر دادگستری وقت ابلاغ سر دفتری ازدواج را دریافت و در ضلع غربی میدان سه سیک خرم آباد دفتر شماره ۳ ازدواج را دایر نمود
شیخ روح اله استفغاری در ساعت ۵ بعد ازظهر روز دهم آذر ماه ۱۳۶۴ دعوت حق را لبیک و در سن ۸۷ سالگی بدرود حیات گفت و در قبرستان خضر شهر خرم آباد ، قبرستان ابا اجدایش (بهشت نهم قبرستان رومیانی ها ) رخ در نقاب خاک کشید.
به بهانه سالروز وفات عالم دینی ، ادیب توانا و سخن ور ، شاعر لرستانی مرحوم شیخ روح ا… استغفاری صاحب دیوان « واصل » و آشنایی بیشتر با این شخصیت گفتگوی صمیمانه ی داشتم با جناب آقای سید محمد سیف زاده مؤلف و پژوهشگر لرستانی که نقش بسزایی در معرفی این شاعر توانا در کتاب« کتاب علما در روشنایی تاریخ » و مجموعه مستند « با کهنسالان » داشته به شرح زیر بحضورتان ارائه می گردد.
نحوه آشنایی حضرتعالی با مرحوم شیخ روح ا… استغفاری از کجا و چگونه صورت گرفت ؟ با توجه به مراودات و دوستی دیرینه مرحوم پدر بزرگم با ایشان و همسایگی فرزندش استاد سیف الله کیافر با ما باعث آشنایی من با شیخ بود ولی نخستین آشنایی بنده با مرحوم شیخ روح ا… استغفاری بر میگرده به اوایل دهه شصت وقتی که سال سوم راهنمایی بودم بواسطه پسر خاله ام جناب مهندس سخاوت که شوهر نوه ایشان بود در مراسم عقد ایشان دعوت بودیم به احترام شهدا و دوران جنگ و روحیات مردم مراسم ساده و بدون تجملات امروزی برگزار می شدند در اتاقی نشسته بودیم پیرمردی عصا بدست با لبخند ملیحی با سه نفر وارد اتاق شدند علیرغم کهولت سنی که داشت ولی خیلی شاداب و شوخ طبع بود و از مسیر دیگری نیز مرحوم سید یدالله طاهریان داماد مرحوم آیت اله حبیبی و پسر عموی مرحوم مادرم در آن موقع نیز دبیر ادبیات ما بود وارد اتاق شدند بعد از سلام و احوال پرسی وقتی که همگان نشسته بودند مرحوم استغفاری از مرحوم طاهری به عربی پرسیدند کیف حالک؟ و سکوتی کرد و او نیز جواب داد حال شما چطور است و مرحوم استغفاری با یک بیان زیبا و طنزی فرمودند« اَن مریض و اَنت مریض» من هم که تا حدودی عربی یاد گرفته بودم فهمیدم می گوید من مریض هستم و تو هم مریض هستی و همه اهل مجلس خندیدن و شیخ با شوخی و سخنانی شیوا طراوت قابل وصفی به مجلس داده بود که خاطرات آنروز هنوز در ذهنم تداعی می شود.
انگیزه چاب کتاب دیوان « واصل » چگونه صورت گرفت ؟ اوایل دهه هفتاد نزدیک به سالگرد وفات استاد اسفندیار غضنفری بود و آنموقع بنده سال چهارم دانشگاه هنر تهران بودم و مسئولیت خانه فرهنگ ارشاد اسلامی را نیز بر عهده داشتم که مدیرکل وقت استان هیأتی را متشکل از زندهیادها دکتر حمید عیدی ، استاد ایرج کاظمی ، آقای اکبر موسوی و بنده جهت برگزاری مراسم بزرگداشت مرحوم غضنفری تشکیل دادند و این مراسم نیز با سخنرانی مرحوم دکتر عیدی در کانون ادب خرم آباد برگزار شد . با توجه به اینکه مرحوم غضنفری و استغفاری در انجمن شعر همکاری با هم داشتند یکی از مباحث سخنرانی جناب عیدی پرداختن به شخصیت علمی و ادبی شیخ روح ا… استغفاری و نحوه همکاری این دو ادیب با هم بود و جناب عیدی از دیوان شیخ گفتند و فرمودند که حیف است که این دیوان چاپ نشود و از دستاندرکاران فرهنگ و هنر می بایست اهتمام ویژه در چاپ دیوان شیخ داشته باشند و این اولین جرقه و انگیزه ی جهت گردآوری و چاپ این دیوان بود.جاب است بدانید اولین کتابی را که به رشته تحریر در آوردم بواسطه برگزاری همین بزرگداشت با نام« یاد نامه استاد اسفندیار غضنفری » که در آن موقع فصلنامه کلک چندین صفحه درباره خوبی آن به عنوان نخستین یادنامه فرهنگی بعد از انقلاب در لرستان نگاشته بود.
زنده یاد حاج خیراله استغفاری
نحوه تدوین زندگی نامه شیخ روح ا… استغفاری چگونه شکل گرفت ؟ اولین روز عید نوروز به رسم دیرین جهت دید و بازدید و عید دیدنی به خانه اقوام رفتیم دست برقضا مرحوم حاج خیراله استغفاری که از خیرین و مذهبیون بازار روز شهر خرم آباد اونجا تشریف داشتند پس از سلام و احوال پرسی و تبریک سال نو از ایشان در خصوص تدوین زندگی نامه مرحوم پدرشان پرسیدم که ایشان استقبال و عنوان کردند بنده چند وقت دیگه می خواهم به مکه مکرمه مشرف شوم قبل از رفتن تشریف بیاورید در خدمتتان هستم در آنموقع بنده نیز مشغول ساخت مجموعه مستند « با کهنسالان » بودم بعد از هماهنگی های لازم با عوامل برنامه زندگی نامه شیخ را به روایت فرزند ارشدش ضبط نمودیم که در شبکه افلاک نیز پخش شد بعد از ضبط برنامه مرحوم حاج خیراله استغفاری دیوانی را به من نشان داد و فرمودند این دیوان اشعار شیخ است که یکسری از اشعار بجا مانده آن را با خودکار اضافه نموده ام و فتوکپی بخشی از دیوان بعلاوه یک نوار از سخنرانی شعر خوانی شیخ را به من دادند و گفتند نسخه کامل دیگری نزد دبیری به نام کشمیری وجود دارد که متأسفانه به آن دسترسی ندارم . این دبیر در تهران فوت کرده است.
غیر از ضبط زندگی نامه مرحوم شیخ روح ا… استغفاری در مستند « با کهنسالان » آیا این زندگی نامه در نشریه یا کتابی به چاپ رسید ؟ بله زندگی نامه بعد از مصاحبه با فرزند ارشد ایشان حاج خیر اله در مستند « با کهنسالان »، خلاصه مصاحبه را مکتوب و در فصل نامه شقایق چاپ گردید. بنده همان مصاحبه را در چند صفحه تنظیم و باعنوان زندگی نامه شیخ روح ا… استغفاری صاحب دیوان واصل به روایت حاج خیر اله استغفاری به رشته تحریر و در سال ۱۳۹۳ کامل آن مصاحبه راهمراه با اشعار شیخ در« کتاب علما در روشنایی تاریخ » را به چاپ رساندم و در سال ۱۳۹۶ نیز اشعار مذهبی ایشان که در رثای سالار و سرور شهیدان ابا عبدالله حسین (ع) سروده شده بود رادر « کتاب حنجره های عاشورا » منتخب کتاب عاشورایی سال چاپ و صدای ایشان را برای اولین بار در تار نمای دانشنامه لرستان به نشانی www.daneshnamelorestan.ir بارگذاری نمودم. شیخ سالها قبل از چاپ دیوان امام خمینی (ره) به خانواده گفته بود که در زمان اقامت در قم ، امام سروده های بسیاری می نوشت و گاه هم با برخی وایشان مشاعره می نمود .
گرد آوری دیوان « واصل » چگونه شکل گرفت ؟ از خانواده ایشان جویای نسخه دیگر دیوان شدم که عنوان نمودند همین نسخه را ما نیز در دست داریم و خوشبختانه نسخه اصلی دیوان توسط زنده نام باقر محرری که در جریان گردآوری دیوان « واصل » بود بدستم رسید وقتی نسخه اصلی را با نسخه پیشین مقایسه کردم مشاهده نمودم این نسخه اصلی و ادامه همین نسخه و کامل شده آن است مثلا شعری در دهه سی سروده شده و همان شعر در دهه چهل کامل شده و اشعاری بهش اضافه و یا ازش کم شده است .در مجموع مقایسه تطبیقی صورت گرفت و با کمک استاد اسحاق عیدی نسخه اصلی بازخوانی و جهت چاپ در اختیار انتشارات شاپور خواست نهادم این نسخه تلاش دو دوره جسنجو و پژوهش بنده در دهه هفتاد و دهه نود است .
زنده یاد استاد باقر محرری
نسخه اصلی دیوان « واصل » به چه واسطه ای نزد زنده یاد استاد باقر محرری بود ؟ ایشان نوه مرحوم شیخ نوروز محرری که مردی با سواد و دارای افکار آزادی خواهانه و اطلاعات مبسوط در خصوص دوران مشروطه و با مرحوم شیخ روح ا.. استغفاری نیز بواسطه اینکه در یک کوچه و در یک منزل بهم پیوسته در درب دلاکان روبروی بازار طلا فروشان زندگی می کردند مباحثه زیادی داشتند و کتابخانه شخصی ایشان مملو از کتب بسیار نفیس و ارزشمند می باشد. که زنده نام باقر محرری در میان آثار پدربزرگش نسخه اصلی را یافت و تحویل بنده داد.
سبک شعری مرحوم استغفاری و دسته بندی محتویات دیوان « واصل » به چه شکل است؟ وقتی که اهل فن اشعار ایشان را ملاحظه نمودند سبک شعری ایشان را نزدیک به سبک شعری شیخ اشرف الدین گیلانی که یکی از شاعران معروف دوران مشروطه تا پهلوی اول است برشمردند بیشتر اشعار این ادیب توانا جنبه انتقادی و اجتماعی دارند و اشعار ملمح و طنز لری و فارسی بسیاری را سروده اند . دیوان در دوبخش که بخش اول حاوی اشعار لری و فارسی و بخش دوم حاوی اشعار فارسی که بیشتر تضمین اشعار حضرت سعدی و حافظ می باشد و در تضامین بیشتر اشعار حضرت حافظ به چشم می خورد گرد آوری شده است و نواری نیز از صدای ایشان شامل سخنرانی و شعرخوانی بعد از پایش بروی سی دی کپی شده که همراه با دیوان به علاقه مندان عرضه می شود. امیدوارم کتابی ماندگار برای فرهنگ دیارم لرستان باشد و نام این شاعر توانا بار دیگر برای نسل جدید و آینده گان زنده گردد.
مجتبی رومانی – استاد سید محمد سیف زاده