یک زنی بود که بچه به او پا نمیگرفت تا خدا دو پسر به او داد. این دو پسر بزرگ شدند. تا مدتی او به حمام نمیرفت تا یک روز به دنبال خواهرش فرستاد و گفت: «خواهر پیش بچهها بمان تا من به حمام بروم». خواهر گفت: «فقط همین؟ به …
ادامه مطالب ...یک زنی بود که بچه به او پا نمیگرفت تا خدا دو پسر به او داد. این دو پسر بزرگ شدند. تا مدتی او به حمام نمیرفت تا یک روز به دنبال خواهرش فرستاد و گفت: «خواهر پیش بچهها بمان تا من به حمام بروم». خواهر گفت: «فقط همین؟ به …
ادامه مطالب ...