میرنوروز ملقب به رند لرستان نام یکی از شاعران لر در قرن دوازدهم هجری است. او تأثیرات فراوانی را بر استانهای لرستان، ایلام و خوزستان گذاشت. تا آن جا که هنوز برخی از طوایف لر، اشعار حزن و طربانگیز خود را بر مبنای اشعار او میسرایند و مینوازند. قطعاً او از مشهورترین شاعران لر زبان است که آمیختگی اشعار او با موسیقی لری باعث فراگیری اشعارش در میان مناطق لرنشین شدهاست به طوری که کمتر کسی در این مناطق وجود دارد که بیتی از او را حفظ نداشته باشد. در دیوان او اشعار فارسی نیز به چشم میخورد.
محل تولد او در دشت جایدر پلدختر امروزی است. تاریخ تولد میرنوروز دقیقاً مشخص نیست. اما از آنجا که او نوه احمد، فرزند شاهوردیخان (متوفی به سال ۱۰۰۶) بودهاست، احتمالاً در اواخر حکومت شاه سلیمان یعنی حدود سالهای ۱۱۰۳ یا ۱۱۰۵ متولد شدهاست. اسفندیار غضنفری امرایی معتقد است او در زمان شاه طهماسب دوم، مقارن با هجوم افاغنه و ظهور نادرشاه میزیستهاست. قرائن هم تأییدکننده این موضوع است زیرا در اواخر حکومت صفوی شیرازه کار از هم میپاشد و نابسامانی کشور را فرا میگیرد. چنانکه میرنوروز این دو بیت را میسراید:
تن برهنه در بن غاری چو خفاش بهتر از دیدن روی قزلباش
تُف دِ ری دَس پَتی ار کُر شایی چی قَرون شا سلیمو ناروائی
او در عصر اسفناکی میزیستهاست و زندگی فقیرانهای داشتهاست به همین دلیل در میان اشعار او، اشعار سیاسی نیز به چشم میخورد. آنچه از اشعارش بر میآید این است که او به شیراز هم سفری داشتهاست و با زنی زیبارو ازدواج میکند که البته بعداً او را طلاق میدهد. او در دهلران فوت میکند بنابر تحقیق احمد پرویز قبر این شاعر در آبگرم دهلران است که امروزه گودالی بیش نیست اما مورد احترام شدید اهالی محل است.
آثار
تنها اثر او دیوان اوست که نخستین بار توسط اسفندیار غضنفری امرایی جمعآوری و در سال ۱۳۴۷ شمسی چاپ شد. پس از آن تا سال ۱۳۷۰ پنج بار به چاپ رسید که هر بار خیلی زود نایاب گردید.
اشعار
بی تردید میرنوروز شعر لری را دوام و قوام بخشید. هیچ سراینده شعر لری نیست که شعر بسراید ولی از او تقلید نکند نمونه شعر:
ای دلی کُت کُت بویی وا لالکِهاست ترک دوسیش بکنی هر که نهاست
دیوان میرنوروز شاعر شهیر لر، برای اولین بار در سال ۱۳۴۷ توسط پدرم تصحیح و منتشر شد . از آن زمان تا سال ۱۳۶۷ چهار بار به چاپ رسید. و اکنون نایاب است. در چاپهای بعدی چون کتاب خیلی سریع به فروش میرفت عملاً ناشر با پدرم هماهنگی لازم را نمیکرد و پدرم نیز به علت مشغول بودن با دیگر آثارش و همچنین ضعف بنیه عملاً نظارتی بر انتشار کتاب نداشت. بنابراین کتاب از لحاظ اصول ویراستاری اشکالات عمده داشت. اکنون من تصمیم گرفتهام کتاب را به صورت آبرومندی با ویراستاری جدید منتشر کنم. در ذیل مقدمهی چاپ اول کتاب را ملاحظه میکنید.
اسعد غضنفری
در لرستان از دیرباز شعر و ادب وجود داشته ولی آنچه به طور پراکنده و محدود به ما رسیده منحصر به زمانی است که حداکثر از سیصد سال تجاوز نمیکند. اشعاری که در طی این مدّت سروده شده اولاً به واسطه کمبود افراد باسواد و عدم رواج امر کتابت و چاپ، بسیار کم روی کاغذ آمده و درثانی آن مقدار هم که احیاناً به رشته تحریر کشیده شده بر اثر غارت و تاراجهای مداوم که در اعصار پیشین مخصوصاً در موقع ایلغار مغول و افاغنه رواج کامل داشته دست به دست و بالاخره معدوم گردیده و فقط اشعاری از چند نفر شعرای لرستان باقی مانده که برخی در سینه و حافظه اشخاص محفوظ و نقل میگردد و قسمتی در جزوههایی ثبت و ضبط شده و به دست ما رسیده است.
از سرایندگانی که نسخههای متعدّد از اشعارشان میتوان جست یکی ملاپریشان و دیگری میرنوروز است.
در مورد ملاپریشان بعداً در موقع چاپ کتاب خودش سخن خواهم گفت؛ البته از گویندگان دیگر نیز اشعاری در جُنگها و جزوات خطی به طور متفرّق و پراکنده دیده میشود؛ لکن جز بیست و هفت بند سرودههای غلامرضا ارکوازی که جمعاً به پانصد بیت میرسد مابقی بسیار کم و از هر یک به تفاوت از یک الی پنج قطعه یا قصیده موجود است که اگرچه در تعداد اندک، از نظر کیفیّت حاوی کمال بلاغت، عذوبت و لطف بیان میباشند و من هرگاه فرصت کنم مجموعهای از آنها را در یک جا جمع و با ترجمه پارسی و زیرنویسی از تعبیرات و تشبیهات بدیع به چاپ خواهم رساند.[۱] امّا میرنوروز، با توجّه به اینکه به تبعیّت از نهضتی که بر اثر توجّهات فرهنگدوستان ایران در امر تعمیم و گسترش علم و دانش به منصه ظهور رسیده، ادبیات و زبان غنی لرستان را (اعم از لری و لکی) بایستی به دنیای فرهنگ و ادب عرضه و معرفی نمود. به عقیده بنده سرودههای میرنوروز این شایستگی را دارند که در این امر پیشگام شوند؛ آن را به جهات دیگر نیز بر سایر شعرای لر مقدّم داشتم که مهمترین آن وجود سه گونه شعر (پارسی، ملمّع و لری) میباشد؛ زیرا میل دارم به تدریج ذهن و ذوق خوانندگان علاقهمند را به این سبک ادبیات آشنا کنم تا کمکم از پارسی به ترکیبی از لری و پارسی و سپس خود «لری» متوجّه، علاقه و میزان تفهّم آنان را برای مطالعه و استفاده از اشعار بسیار نغز و شیوای «لکی» که اساس ادبیات اصیل لرستان را تشکیل میدهد ضمن مراعات این سلسله مراتب تقویت و آماده سازم.
در مورد میرنوروز آنچه لازم و مورد علاقه باشد در تلو اشعار میر استنباط میشود و با قدری دقّت میتوان دریافت که این مرد با استفاده از امکانات موجود مدّتها مشغول فرا گرفتن علوم دینی، فلسفی و قسمت مهمّی از معلومات متداوله عربی و پارسی بوده و در این امر به نوعی پیش رفته است که اکنون درک مفاهیم اشعار توحیدی و گفتار «معراجیه» ایشان بدون مراجعه و استعانت از قرآن مجید و تفاسیر و کتب فلسفه و احادیث امکانپذیر نمیباشد و آن قسمت از اشعار که در بحر هزج مثمّن محذوف سروده شده به قدری پرمغز، عمیق و استادانه است که از پیروان سبک خراسانی نظایر آن را شاید فقط در آثار ناصرخسرو، خاقانی و معدودی دیگر از اساتید این فن بتوان یافت.
اغلب، آن قسمت از اشعار حکیم نظامی را خواندهاید که در امر تکوین عالم کون و اثبات وحدت سروده، به اینجا میرسد که:
از آن دوکی که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردون را همی گیر
با این ابیات میرنوروز مقایسه فرمائید:
همه در کار خود بیاختیارند
به حکم دیگری مشغول کارند
ز اضدادی که اجمالش گمان نیست
میانداری کند، خود در میان نیست
نهیبش چرخ را فرموده مادام
که از جنبش نگیرد یک دم آرام
اگر ناطق، اگر صامت، اگر لال
همه جا، با همه کس، در همه حال
چو چرخ پیرزن پیوسته در کار
به گرد خویش سرگردان چو پرگار
اکنون دو قطعه از آثار حکیم خاقانی شروانی و میرنوروز را در زمینه حکمت و خلقت به معرض مقایسه میگذاریم.
از حکیم خاقانی:
نه هرزه است آنچه دیدستی، نه عشوه است آنچه خواندستی
نه مهمل عالم خلقی، نه قاصر علم یزدانی
به دست شرع، لبس طبع میدر گر خردمندی
به آب عقل، حیض نفس میشوی ار مسلمانی
از آن بر سر زنندت پتک همچون پای پیل ایرا
که سندانی و در تربیع شکل کعبه را مانی
از میرنوروز:
ز رشحات صلائب وز ترائب
نماید در رحم یک قطره غایب
چه آبی؟ کان چو خون تاک منکر
چه جایی؟ خود ز جوف جیفه بدتر
فزاید دمبهدم به رحم جایش
ز خون ممتلی بخشد غذایش
دو نکبت چون به هم تخمیر سازد
به قدرت صنعتی تعمیر سازد
عجب است که سراینده این سبک صد در صد خراسانی در بحر رمل مسدّس آنچنان اشعاری میسراید که در سبک هندی نظیر آن را مگر در آثار استادان این فن آن هم به ندرت بتوان جست.
وقتی که انسان میخواند:
بس که بر من تنگ شد این دهر پرشور
بهر وسعت میگریزم در دل مور
ز انتظار پختنی چشمان کفگیر
مانده در حسرت، چو چشم عاشق پیر
رفته از چشم پیاله آب دستار
چون کف دست یتیمان خالی و خوار
نان جو چون ماه نو بینیم گهگاه
نان گندم چیزیَه گویَن به افواه
به یاد این ابیات نغز و شیوای صائب تبریزی میافتد که:
چو عکس چهره خود در پیاله میبینم
خزان در آینه برگ لاله میبینم
و:
اظها عجز پیش ستمگر ز ابلهی است
اشک کباب موجب طغیان آتش است
و:
دست طلب چو پیش خسان میکنی دراز
پل بستهای که بگذری از آبروی خویش
و:
حیات ما به نسیم بهانهای بند است
به خاک، با سر ناخن نوشتهاند مرا
یا تکبیتهای کلیم کاشانی:
در کیش ما تجرّد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند، اگر از نشان گذشت
و:
باریک بینیت چو ز پهلوی عینک است
باید ز فکر دلبر نازکمیان گذشت
از نظر بیان مفاهیم عشقی، صحنهآرائی و طنز و کنایه، اشعار میرنوروز از شیوه سهل و ممتنع نظامی نیز متأثّر بوده است؛ همانطوری که بین مخزنالاسرار و خسرو و شیرین از حیث سبک و مضمون تفاوت کامل موجود میباشد میان دو قسمت سرودههای میر نیز به همان اندازه تفاوت وجود دارد و با توجّه به چند بیت زیر:
دلبرِم، دل خوش کِنِم، دنیا و دینِم
جان شیرینِم، عزیزِم، نازنینِم
نور دیده، قوّت جان، درمان دردِم
مرهمِ ریش و شفای رنگِ زردِم
همچنین:
عارضش را کرده از مجموعه ساز
مستی خواب خمار و شوخی ناز
کرده خوزستانی اندر حقهی ظرف
قند لب، شهد دهان، شیرین حرف
یک جهان آراسته از ناز و از نوش
روز رخ، مِهر جبین، صبح بناگوش
آفریده مخزنی بر معدن جان
لعل لب، دُرج دهان، دُرّ سخندان
عارضش را از عرق بنوشته منشور
سوره نور، آیه نور علی نور
در نگارستان حُسنش بسته آئین
شهر چین، بازار چین، بتخانه چین
شیوه سهل و ممتنع یا در واقع (سبک عراقی) به وضوح پیدا و با این تفصیل چنانکه در متن کتاب توجّه خواهند فرمود، سراینده ارجمند لرستانی با سه شیوه (خراسانی، عراقی و هندی) آشنایی کامل داشته و سخن گفته است و عجیبتر اینکه همین تناقض در شخصیّت وجودی یا به اصطلاح عنصر ناسوتی این شاعر نیز به طور آشکار مشهود است.
یعنی میر متدیّن موحّد که مذهب را تا سرحد تعصّب و تعبّد پذیرفته، شخصیّت دیگری نیز داشته است مشحون از احساسات سرکش یک موجود لاابالی عاشقپیشه با همه طغیان غرایز نفسانی، به طوری که آرامش آزادی و قرار و صیر و سکون را به دست همان تمایلات و اهواء عنانگسیخته داده، سفرها کرده، رنجها برده و بیچارگیها به خود دیده که تحمّل آن برای هر کس مقدور نبوده است.
چون سند معتبری جز اشعار خود میر و محفوظات و اطلاعات اهل محل در دست نیست به ذکر یکی دو مورد به استناد به ابیات وی اکتفا کرده میگذریم و فقط به یک واقعیّت اشاره میکنیم که مرور زمان و تجربیات تلخ و شیرین زندگی در روحیه تلوّنپذیر انسان بسیار مؤثّر، بسا مطالعه یک کتاب، مشاهدهی یک صحنهی خاص یا برخورد با یک شخصیّت جالب و مسائل غیرمترقّبه مسیر حیات آدمی را دگرگون میکند و شاید درک اینگونه عوامل توأم با سنین کهولت در تحوّل حالات و منش شاعر گرامی ما مؤثّر افتاده و خوشبختانه ضمیر مستعد وی را به حقایق معنوی و علّت غایی خلقت انسانی متوجّه و بیدار ساخته که اکثریّت قریب به اتّفاق شعرا پایهی نظم را بر اساس می و معشوق و بیان عوالم مهر و محبّت و تشریح مناظر و مرایا و امثال آنها استوار کرده، در صورتیکه عملاً از ارتکاب بدانها دوری میجستهاند. نظامی گنجوی اشعاری در تعریف باده دارد در صورتی که اصلاً بادهنوش نبوده است؛ چنانچه خود گوید:
اگر نه به یزدان که تا بودهام
به می دامن لب نیالودهام
استاد انوری پس از سرودن آن همه اشعار نغز که درباره باده دارد در یکی از قطعاتش میخوانیم که:
باده خوردن بسا تکینی چند
از هنر نیست بلکه هست خطر
چون همه رنج هست و راحت نه
کن بزرگی، مده مرا، تو بخور
شیخ اجل سعدی – که شراب را بیش از همه ستوده است – در غزلی دارد که:
از شراب وصل جانان مست شو
آنچه اکنون میخوری شرّ است و آب
در آثار سایر بزرگان و استادان شعر و ادب این موضوع نظایر بسیار دارد و در دیوان شاعر و عارف گرامی لکزبان، «ملا پریشان»، سخن شیرینتر آمده آنجا که میفرماید:
ساقی باوَری جامی پِی مستی
سودم مستیَن، زیان ژَ هستی
جامی که مغزِم باوَرو وَ جوش
دنیا و مافیها بِکَم فراموش
نه ژاو باده بزم حریفان رَد
منهی لله، مُضلّ خرد
مستان مجاز دیوِن مَس نیِن
هویپرستان حقپِرَس نیِن
ترجمه چنین است:
ساقی جامی بیاور که مرا مست کند- سودم در مستی و زیانم در هستی است- جامی که مغزم را به جوش آورد- آنچنان که دنیا و مافیها را فراموش کنم- نه از آن بادهای که در مجالس بزم حریفان مردود آشامیده میشود- نه آن بادهای که انسان را از خدا دور میکند و عقل و خرد را به تاریکی سوق میدهد- مستان مجاز دیوسیرتانند، آنها مست نیستند و هویپرستان را با پرستش خدای بزرگ سر و کاری نیست.
در آثار سایر بزرگان و استادان شعر و ادب این موضوع نظایر بسیار دارد و در سایر موارد نیز حال بر همین منوال است؛ چنانکه شیخ عطار میگوید:
ای بیخبر از حالت رندان خرابات
زین می نچشیدی که شدی مست خرافات
زان باده طلب کن که از آن موسی عمران
نوشید و چنان بیخبر افتاد به میقات
از احمد غزالی است:
با عشق روان شد ز عدم مرکب ما
روشن ز شراب وصل دایم شب ما
زان می که حرام نیست در مذهب ما
تا روز عدم خشک نیابی شب ما
از لسانالغیب است که:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذّت شُرب مدام ما
و بالاخره هاتف اصفهانی در یکی از قطعات عرفانی معروف خود اینگونه توجیه مینماید:
هاتف ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
و از مغ و دیر و شاهد و زنّار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحدهُ لا الله الا هو
چون یکی از دوستان مطالبی در غیاب اظهار داشته است لذا ناگزیر از بیان این تذکّر بوده تکرار میکنم که منظور شاعر به طور کلّی به وجود آوردن احسن از اکذب، نمایش قدرت طبع و وسعت اندیشه در فنون مختلف است؛ فنونی که شعر برای توجیه بیشتر و دقیقتر آنها به وجود میآید.
شعر به جهت حل معادلات ریاضی، ترسیم نقشه ساختمان، تحدید حدود و برآورد سود و زیان کالای تجارتی و امثال آن نیست، شعر به عبارت آخری همین است که در دیوانها میخوانید. ظرافت، عذوبت، انسجام و لطف کلام هر قدر دقیقتر بهتر.
بسیار ممنون میشوم هرگاه ارباب هنر و شعرشناسان واقعی با امعان نظر و از روی بصیرتی که دارند حسننیّت به خرج داده در مورد اشعار، آثار و سرگذشت میرنوروز اطلاعات و نظرات خود را با هر نوع نقد ادبی در اختیارم بگذارند تا در چاپهای بعدی با یک دنیا تشکّر و امتنان ضمن معرفی ناقد مورد استفاده قرار گیرد.
هیچ کاری صددرصد کامل نیست؛ هیچکس هم به تنهایی قادر به انجام امور بزرگ نمیباشد؛ به همین جهت شخصاً در اجرای نیّاتی که به منظور معرفی فرهنگ عظیم لرستان دارم در درجه اوّل پس از فضل خداوند متعال متّکی به همکاری و معاضدت ارباب فضل و هنر خواهم بود، تا چه کند همّت والایشان.
در مورد اصل و نسب میرنوروز، بنا بر اخبار و روایاتی که به ما رسیده، میرنوروز از اعقاب میرشاهوردیخان فرمانروای مقتدر لرستان در دوران سلطنت شاهعبّاس کبیر میباشد.
چنانکه میدانیم شاهوردیخان با همه افراد خاندانش در سال ۱۰۰۶ هجری قمری به فرمان آن پادشاه کشته شد ولی توانست اندکی پس از ورود شاهنشاه صفوی به خرّمآباد یکی از زنان خود را – که دختر والی هویزه بود – توسّط برادرزنش به خانهی پدر بفرستد. این زن در خانه پدر، دو پسر توأمان زایید که نام یکی را «احمد» و دیگری را «نیدل» نهاد و میرنوروز نوه همان احمد میباشد و نیز بنا بر قراین روشنی که ذیلاً نگاشته میشود میرنوروز در عهد سلطنت شاه طهماسب دوم مقارن هجوم افاغنه و ظهور «نادرشاه افشار» میزیسته.
از اینکه زندگی او در زمان حکومت «قزلباش» بوده است تردید نمیتوان کرد زیرا خود گوید:
تن برهنه در بُن غاری چو خفاش
بهترَه زِ دیدِن روی قزلباش
و از این دو بیت نیز متوجّه میشویم که وی مدّتی پس از زوال سلطنت شاه سلیمان به دنیا آمده:
مِنگاوی دارِم ز صد یی گوسالش کم
دِ زمان شاهسلیمون میزِنَه دَم
و:
تُف دِ ری دسِ پَتی اَر کُر شایی
چی قِرون شاهسلیمون ناروایی
(نفرین بر تهیدستی که اگر شاهزاده هم باشی، مانند سکّه شاهسلیمان نارایج و بیرونق هستی)
و با این بیت مسأله زندگی وی حل میشود:
نوبهاری فصل گُل اُمام وِ دنیا
چارشَمَه سوری، بیست هشتم ما
یکصد و سی سه از بعد هزاری
بگذرد بر من به سختی روزگاری
که در واقع هر یک از اشعار فوق مؤیّد شعر بعدی و بعید نیست سال ۱۱۳۳ ق. تاریخ ولادت وی باشد.
از سیاق اشعار فوق و همچنین ابیات دردناکی که این شاعر شوریده ضمن گِله از روزگار در مورد مأمورین و عمال دولت سروده نیز یک دوران مظلم و تاریک از تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور ما تداعی میگردد که جز دوران هرج و مرج و خودکامگی اواخر عهد صفویه نمیتواند باشد.
این آشفتگی و خانخانی (فئودالیته) منجر به سلطه نادرشاه افشار شده ولی صرف نظر از فتوحات درخشان آن نابغه نظامی، متأسّفانه وضع مملکت به حکومت زور و دیکتاتوری گرائیده، علاوه بر فحوای کلام و مضمون اشعار میرنوروز، شواهد دیگری نیز از سایر سخنوران لُر در دست هست که مردم از حکومت نادرشاه نیز سخت ناراضی و بیزار بودهاند و محض نمونه چند بیت از یک قطعه اشعار (لکی) سیّد نوشاد ابوالوفائی طرهانی ذکر و با ترجمه از لحاظ خوانندگان محترم میگذراند. این قطعه شعر «دارجنگه» نام دارد و در لرستان و صفحات غرب ایران معروفیّت بسزایی یافته است:
تا ایسا یَه دور نادر سلطانَن
مردم ژَ جورِش بیزار لَه گیانَن
جهان پر آشوب، دنیا درهمَه
خاطر حزینه، آسایش کَمَه
رعیت فرارَن، خَلق خُلقش تنگَه
اقبال اولاد شاهصفی لنگه
ترجمه:
اکنون دوران نادرشاه است- مردم از جور او از جان خود بیزارند- جهان پر از آشوب و دنیا به هم ریخته- خاطرها پریشان، آسایش کم- رعایا فراری، خُلق مردم تنگ و بخت از دودمان صفویه برگشته است.
با این ترتیب ملاحظه میشود که با وجود خدمات ارزنده نادر هنوز قلوب توده مردم از محبّت نسبت به خاندان صفوی تهی نبوده است.
نظری به زندگی و خروج کریمخان زند نیز این موضوع را بیشتر تأئید مینماید و به عقیده نگارنده یکی از محسنات ادبیات محلی (فولکلوریک) همانا ریزهکاریهای تاریخی و نمایاندن عرف و عادات و عقاید بومی و داخلی هر قومی است که با قدری دقّت بسیاری از نکات تاریک بدان وسیله روشن میگردد.
اینکه میرنوروز در دربار پادشاهان و بزرگان راه داشته است یا نه اطلاع درستی در دست نیست لکن سفری به شیراز کرده و از دیدار خوبرویان یا به قول خواجه، ترکان شیرازی لذّت برده، دل یکی از آنها را به دست آورده که با موافقت والدین منجر به عقد زناشوئی گردیده، مدّتی از آب رکناباد آشامیده در گلگشت مصلّی بهسیر و سیاحت پرداخته مشام جان را از ریاحین جعفرآباد عبیرآسا معطر و تاریکیهای ضمیر متجاسر را از برکت زیارت شاهچراغ منوّر ساخته، چون بر مزار سعدی گذشته با نثار فاتحه بر روان پادشاه سخن سعادتی برده و اورادی را که در حفظ داشته بر آرامگاه حافظِ قرآن دمیده، شاید هم گاهگاه به تبعیّت از استاد سخن «خاقانی» سری به استخر زده و چنانکه خاصیّت طبع نازک شوریدهدلان است قطرات اشکی بر خرابه قصور شاهان عالمگیر عهد باستان برافشانده تا اینکه پس از یک چند به دلدردی هائل دچار، مداوای پزشکان مؤثّر نیفتاده در دم واپسین به خاطر میآورد که مقداری بلوط در خورجین دارد؛ مقداری از آن را به صورت پودر میخورد و فیالفور بهبود مییابد. این موضوع شاعر را به یاد وطن مألوف انداخته طاقت از کف میدهد و حبّ وطن بر مهر خانواده غالب و ناچار زن را طلاق و راه لرستان را در پیش میگیرد و میگوید:
همونی بلی، رنجِکی عسکری ساز
بهتِرَه ز او شال و نالِ شهر شیراز
کیسه بلوط و اسباب بلوطسایی ساخت عسکری، برای من بهتر از زرق و برق شهر شیراز میباشد.
میرنوروز دارای صدایی گیرنده و رسا بوده است؛ در کوهگردی و صحرانوردی و صیدافکنی مهارتی بهسزا داشته و دارای قیافهای جذاب، طبعی منیع و توکّلی عظیم بوده است.
برای جلب کمک اغنیا اندیشه خود را به کار نگرفته و اگرچه مانند همه صاحبان ذوق و هنر در فشار معیشت بوده، برداشتن دست نیاز را تنها سزاوار خداوند بینیاز دانسته است. ابناء زمان را شریک در سرنوشت خود نپنداشته و جز به مقام علم و ادب سر بر هیچ آستانی فرود نیاورده تنها ممدوح خود (عبدالرضا کرد شوهانی) را جز در حدود استحقاق و صفاتی که واجد بوده است نستوده و اصلاً ستایش را شایسته مقام کبریایی و درخور ذات اقدس پروردگار متعال تشخیص داده است.
در تشریح آلام درونی، استادی چیرهدست بوده و مطالعه ابیات:
چرخ سرگردان ز سرگردانی من
باد بیسامان ز بیسامانی من
خاطری کاین بار غم بر وی نشستی
گر ستونش بیستون بودی شکستی
و ار کشیدی کوهکن این بار اندوه
با دَمی بردش چو گرد از دامن کوه
زندگی تلخ یک جوانمرد آزاده را مجسّم میکند.
بزرگی و عظمت یک بنای کهن را بهتر از هرکس بیان و مجسّم مینماید.
پشت گاوماهی از بنیاد آن خم
در کمرگاهش شده جدی فلک گم
در مساحت عرضش از عرض زمین بیش
گشته خط استوا از پهلویش ریش
باد اگر بردی ز بامش برگ کاهی
میزدی بر کهکشان از بعد ماهی
بانگ رعد از رفعتش آوای زنگی
در ستونش بیستون یک پاره سنگی
شباب حیات را اینگونه تعریف میکند:
اوسِنو بَخت بُلِن بی دستگیرِم
گره از مو میگشادی نوک تیرِم
گر برفتی باز ترلان در دل اوج
همچو خس میبستمش در حلقه موج
تن چو طبع آهوان چست و سبکخیز
کورهی دل از محبّت آتشانگیز
زور بازو، تاب زانو، طاقت سنگ
بوی مشکین، موی مشکین، روی گلرنگ
و چون پای در مرز پیری میگذارد اینچنین به ترسیم سیما و تجسّم حالات خویش میپردازد:
ایسِه شوقِم سُست و ذوقم ها نشِستَه
زِه بُرِسَه تیرِم از صد جا شکِستَه
عمرِکمفرصت پرید از دست چون طیر
چون خیال و خواب بیاصل و سبکسیر
از بناگوش دیدهبانی شد پدیدار
سر به گوشی گفت هوشی در سرت آر
برف پیری ریخته بر قلّهی فرق
روزگار نوجوانی رفت چون برق
بیوفائی معشوقه خود «شیرین» را آنچنان صریح و کوبنده به رشته نظم کشیده که بهتر از آن نمیتوان گفت:
کی شکست آن دُرج لعلِ آبدارت
کی به تاراج خزان داده بهارت
کی دریده پرده شرم و حجابت
کی گُلت افشرده تا ریزد گلابت
کی بهسود آن حلقه زیبا نگینت
کی به زهر آلود نوشین انگبینت
کی ربود از خاطر نازک قرارت
کی چنین ای خرمن گل کرد خارت
کی در این شطرنج بازی کرد ماتت
کی عطش بنشاند از آب حیاتت
حیف آن سرمایه گنج غرورت
ناشی نابرده رنجی زد به طورت
حیف آن آهوی چشمان سیاهت
کاین چنین صیاد زشتی برد راهت
زیباییهای یک زن جوان را بدینسان نقاشی میکند:
نازکی، نرمی، تری، تازه لطیفی
ترش و شیرینی، خوشی، خوبی، ظریفی
شوخچشمی، کوس استغنا فروشی
دین و دل تاراج سازی، برده هوشی
تند طوری، قمچی رایض موینی
عرق گرمی نکرده زیر زینی
بِرَهماسی، تسختاتاری، اساسی
سِلم زِ سایه خود کِنی، هِیوِرهِراسی
وحشی از دام صیادان رمیده
دانه و دام و قفس بر خود ندیده
غنچه بلبل ندیده ناشکفته
دُر دریا پروردیده کس نسُفته
و خلاصه به هر قسمت از مراحل و مرایا و فراز و نشیبهای روزگار که رسیده استادانه به تجسّم آن پرداخته و الحق که حق مطلب را ادا نموده است.
به طوری که میدانیم زادگاه میر «جایدر» بوده لکن در دهلران چشم از جهان پوشیده و در همان جا هم به خاک رفته است.
وی همواره در داخل لرستان به سیر و سیاحت پرداخته، در مسافرتی که به چگنی کرده، سراب نایکش بسیار او را خوش آمده، کولائی بسته و بزمی آراسته و با تنی چند یاران موافق چند صباحی بیاسوده و زبان حالش به بیان این شعر مترنّم بوده است:
سر سراوکِی نایکش کولا بَوَنی
مَشک شیراز بَزِنی وا دوس بَخَنی
پس از چند روز به قریه رُکرُک که در همان نزدیکیهاست میرود، دیدن زنان زیباروی آنجا و دختران قشنگ آهوچشم، سخت شاعر را شیفته و شوریدهحال میکند:
مردمونی هِلِ خو دِ رُکرُکونَه
ساوَهشو بَرز و بُلِن کولا رِمونَه
با زحمت فراوان با یکی از آنها ملاقات و سوز دل شیدایی را بیان میکند، ولی زن دم از عفّت میزند و او را از خود میراند؛ اندکی پس از ارنی گفتن و لنترانی شنیدن گزارش به باغی در آن حوالی میافتد و تصادفاً با دیدن منظره خلوت زن مورد علاقهاش با جوانی خوشرو، به سختی منقلب و فیالبداهه این ابیات را با صدای گیرای خود که هنوز هم در لرستان مشهور میباشد میخواند و آنجا را ترک میکند:
نه تو گُتی ره نداره حَجَرونه
مر یَه نی جا مامِلَه سوداگَرونه؟
نه تو گُتی حَجَرونه کمر خار
مر یَه نی سوداگری زِش اوما وِ هار؟
تو میگفتی اینجا کوهسار است و بیراهه- مگر نه این است که یک شکارچی از آن سرازیر میشود؟
تو میگفتی اینجا کوه خار است- مگر نه این است که محل بیع و شرای سوداگران میباشد؟
این موضوع خاطر او را میرنجاند و به کلّی خاک چگنی را ترک کرد
ساوهشو برز و ریشو دیدِنی نیبزرگترین و عمیقترین عشق میرنوروز در جایدر اتّفاق افتاده و این مطلب نکته به نکته از لابهلای اشعارش به چشم میخورد. در مراجعت از مسافرت چگنی سری به خرّمآباد زده از مناظر زیبای این نقطه، آبهای فراوان و آثار باستانی که بهخصوص اثر عمیق در وی میگذارد محظوظ و از طرز تکلّم جوانان و نوباوهگان شهر لذّت برده است:
خرموَه خرّمدِلَه جاکِهی لُرونه
هر کجا لر بچیَه شیرین زِوونه
گرمسیر گرم و تایی هَپلونه
خرموه خرّمدله جاکهی لرونه
ضمن گشت و گذار، دیدنی هم از گرداب که در آن زمان اطرافش پر از باغات مصفّا و گلهای رنگارنگ بوده و از هر جهت وضع و موقعیّت بدیعی داشته است مینماید. گلهای باغ ریاحین شهر که به منظور آبگیری مَشکها همواره بر گرد گرداب اجتماعی بس بدیع داشتهاند توجّهش را به دقّت جلب و آرزو میکند که یکی از آن درختها بشود تا همه روز زیبارخان در کنارش جمع، رَم کنند و باز گردند و او شاهد رفتار آهوروشان باشد و رَمِشان:
بویمِی و او چنارانکِی سَرِ گَرداو
ای همه پاپوش قَصو زِم بوردنی آو
دختِرِی، پانِ شوری دِ لو جویی
ار خدا قسمت کِنَه تو سی مِه خویی
این مناظر دلچسب مدّتی او را پایبند نموده:
کَشتیکَم دِ لُوِ دریا لنگری وَن
نیوما کَس وِ امدادش هِی چِنو مَن
یک وقت متوجّه میشود که فصل زمستان فرا رسیده و بیم انسداد راهها میرود:
میترسِم ای کویانِه برفی بَشینَه
باد و بوران وِرکِنه، کَس کَس نوینَه
میترسم که کوهها را برف بگیرد و باد و بوران وضعی پیش بیاورد که کس کس را نتواند ببیند.
بالاخره بار سفر میبندد و به صوب گرمسیر سرازیر میشود تا به جایدر میرسد. در جایدر بین میرنوروز و دختر بسیار زیبایی در گذشته عهد و میثاقی وجود داشته ولی والدین دختر بهواسطه تهیدستی و اشتهار میر به بیقراری و عدم مبالات از دادن دختر به جوان قلندرمنش امتناع میورزند؛ لکن دو دلداده عاشق نیز به هیچ وجه حاضر به عدول از پیمانی که با هم بستهاند نشده سخت پافشاری میکنند و برای اینکه در فرصت مناسبتری دل مخالفین را به دست آورند تصمیم به مسافرت گرفته هر یک به دیاری رهسپار میشوند.
میر چنانکه گذشت به خرّمآباد، چگنی و محال بالاگریوه و دختر نیز به طرف دهلران که برادران مادرش در آنجا اقامت داشتهاند رهسپار میشوند. در مراجعت میرنوروز متوجّه میشود که از دلدار خبری نیست و او هنوز از سفر قراردادی خود برنگشته است. مدّتی با سختی و ناراحتی منتظر و از خداوند دیدار یار را آرزو میکند:
بارالها بَرَسون درمان دردِم
پیشوازش بَکِنِم، دورِش بَگَردِم
چِکِنِم دوسی گه هیچ جا نی دیارت
میگردِم شیدا و بیمَه بیقرارِت
خداوندا درمان درد مرا برسان- تا به استقبالش بروم و دورش بگردم.
چه کنم ای دوست که در هیچ جا پیدایت نیست- شوریده و شیدا دنبالت میگردم و آرام ندارم.
باز طاقت نیاورده برایش نامه مینویسد و حقیقت حال را از درون پرملال به معشوقه مینماید:
سُختمه، کَسی چی مِه هرگز نَسُختَه
قفسم خالی مَنَه ، بازِم گُرِختَه
شو گه مویِه، دِ خیالت میزِنِم دَم
روز که آیه، نی دیارِت، کُشتِمَه غم
سوختهام، هیچکس مانند من به ناحق نسوخته- قفسم خالی و شهبازم گریخته است.
همه شب از خیالت دم میزنم- روز که میشود پیدایت نیست و این غم مرا کشته است.
پیک برای رساندن پیام زیمقام معشوق رهسپار میشود و عاشق بیقرار روز از شب نمیشناسد. همه روز امتداد راه را میگیرد و کنار رودخانه میرود و با خود میاندیشد که قاصد کی برمیگیرد، پاسخ دلدار چگونه و عاقبت کار چه میشود.
این کار همه روز تا دو هفته تکرار میگردد:
ایمِرو چارده روزه سرای گُدارم
اَگِلاتِم کِرد خدا، دَسآو ندارم
امروز چهارده روز است کنار این گدار هستم – شنا بلد نیستم و خداوند معطلم کرده است.
بالاخره قاصدی میرسد و پیغام معشوقه را به عاشق بیقرار میرساند که تصمیم همان و حُقه مِهر بدان مُهر و نشانست که بود؛ لکن کبیرکوه از برف مستور و راه بسته و وعده دیدار موکول به فصل بهار میشود. این پیام هر قدر از نظر وفای به عهد مسرّتبخش است اما به جهت شوریدهدلی که همه چیزش را بر سر سودای دلدادگی گذارده بسیار ناگوار مینماید.
چند روزی با ناشکیبایی میگذراند و چون مرور زمان به کندی صورت گرفته و هجران اعصابش را در فشار میگذارد سخت بیطاقت شده دعا میکند:
سفریم دِ سَفرَه تا ماه نوروز
بارالها بَرَسون سالِن وِ یِی روز
مسافرم تا ماه نوروز در مسافرت است- خداوندا سال را به یک روز کوتاه کن
چون تاب و تحمّل را از دست میدهد ناچار دلآزرده و پریشانحال از جایدر خارج میشود.
میرنوروز ار عاقلی، عقلِت دِ سر هی
جایدر جای تو نی، جای دگر هی
میرنوروز، اگر فهم داری و عقل در سرت هست – جایدر جای تو نیست، جای دیگر یافت میگردد.
چون از طریق آبدانان نمیتواند برود، راه گرمسیر را انتخاب و از طریق حسینیه و صالحآباد رهسپار دهلران میشود.
طرز ورود، منظرهی شهر، موقعیّت و روحیاتِ شاعر جوان مجنون اکنون برای ما قابل توصیف نیست. باید کسی چنان مراحلی را طی کند تا بداند چه مینویسد. قصد رماننویسی را هم نداریم و اگر توجّه شود تمام این مطالب از آثار خود میر روشن و با محفوظات و گفتاری که در افواه مطلعین هست مطابقت دارد. به هر صورت بد نیست باز هم از قول خود میر بنویسیم:
ای دلِی سی دِهلُرو هِی میزِنی زار
یَه تونو یَه دِهلُرو یَه دیدِن یار
ای دلی که برای دهلران همیشه زار میزنی- اینک این تو و دهلران و دیدار دلدار
خوشبختانه پس از ورود میرنوروز از طرف فامیل دختر با توجّه به جوانی، ذوق سرشار، پریشانی و نابسامانی او، بهخصوص طی چنان خط سیر، آن هم در وضع آن زمان، وی را امیدوار و با والدین دختر وارد مکاتبه میشود و پس از مدّتی موافقت آنها را جلب و ازدواج صورت میگیرد و یک عشق پرالتهاب عاقبت به خیر شده، دو دلداده پاکباز به بهترین وجه به وصال همدیگر میرسند.
آنچه نگارنده تحقیق کردهام پس از مراجعت از شیراز این تنها و آخرین زناشویی میر بوده است.
این زن نسبت به شوهرش بسیار مهربان و وفادار بوده، همین زن نیکسیرت است که در انقلاب روحی و تحوّل کلّی مسیر زندگانی شوهر نقشی به کمال داشته و در واقع او را عاقبت به خیر نموده است.
روزی عمال دولت، میر را با جمعی دیگر به جهاتی که برای مأمورین متجاوز همواره امکان دارد، توقیف و از شهر خارج میکنند؛ در این موقع میرنوروز زن خود را میبیند با عدّهای از زنان از خارج رو به شهر یا قصبه میآیند، چون از چشم بد مأمورین بیمناک است با همان صوت گیرای خود فریاد میزند:
کوگ کهساری، باز اوما و نخجیر
ار وفاداری، کنج خلوتی بیر
ای کبک کوهسار، باز به شکارت کمین کرده است- اگر نسبت به من وفادار ماندهای خود را به گوشهی خلوتی برسان.
زن فوراً متوجّه و ضمن گرفتن فاصله پاسخ میدهد:
هم وفادارم، قِی بسته وفاتم
ار رُوی وِ جهنم خوم دِ نهاتم
من به تو وفادار و کمر وفاداری را محکم بستهام- اگر به جهنم هم بروی من با تو هستم و پیشاپیش تو حرکت میکنم.
همانطوریکه اشعار پارسی میر محکم، فصیح و دارای ارزش ادبی است، ابیات مخلوط غنایی و تکبیتهای لری او نیز دقیق، شیرین و دارای ریزهکاریهای بومی و ویژگیهای محلی میباشد که غالباً از سوز و گدازهای عاشقانه حکایت میکند و نیک پیداست که از سرچشمهای جوشان و درونی ملتهب تراوش مینماید.
همان اشعار غنایی میر است که در بحر مناسب و قالب دلچسب خود تواَم با مضامین بکر و مناسب حال، آهنگ لطیف و روحپرور «علیدوستی» یا به اصطلاح لری «علیوسی» را به وجود آورده که هنوز بر دل فرد فرد لرستانی مینشیند و در کمال ذوق و علاقه به این نغمه دلکش گوش میکنند:
دینِکَم دِ گردِنِت چی سنگ در او رو
هر کَه هاستِت رو بهاش ار کافری بو
گناهم همچون سنگ کف رودخانه بر گردنت- کسی را که نسبت به تو علاقه دارد دوست بدار ولو کافر هم باشد.
از این آهنگ اخیراً به همّت آقای حمید ایزدپناه صفحاتی پر شده که نه تنها در لرستان بلکه در اکثر نقاط کشور مورد استقبال و بیش از هر نغمهای شنوندگان را تحت تأثیر قرار میدهد. این آهنگ خاص اشعار میرنوروز به وجود آمده میتوان گفت که چنانچه میر نبود علیوسی هم نبود.
لحن آهنگ، حزنانگیز ولی باهیجان است؛ متأثّر میکند، لکن غرور میبخشد و هیچگاه آهنگی اینچنین شنونده را تحت احساسات متفاوت، مفتون و مجذوب نمیکند. امید است از این اشعار آهنگهای متنوع دلکش دیگری نیز به وجود بیاید.
راجع به منابع و جزوههایی که مورد استفاده قرار گرفته در درجه اوّل باید از جزوهای نام برد که در پشتکوه از آقای آقاشیخ داراب عبدالهی به عاریت گرفتم این جزوه که تاریخش ۲۷ صفرالمظفر ۱۳۳۳ هجری قمری است اگرچه مقداری کم دارد و افتادگی آن فراوان است لکن آنچه هست اصیل و کم اشتباه میباشد. دگر جزوه آقای میراسفندیارخان تیمورپور (شهابالسّلطان) است که به محض مراجعه در کمال گشادهرویی که خاص مردان نجیب است در اختیار گذاردند آقای شهاب راهنماییهای دیگری نیز فرمودند که از هر جهت مفید و موجب امتنان بوده است.
نسخههای دیگر نیز موجود است که ضمن اشعار رسیده از طرف اشخاص مختلف با دقت مقابله و در امر تدوین، نهایت کوشش را به منظور حفظ اصالت شعر به عمل آورده به طوریکه در صحّت و درستی این تعداد اشعاری که به چاپ رسیده به مقدار زیاد اطمینان حاصل است. در این مورد سبک و سلیقه میرنوروز هم مورد توجّه و مطمح نظر بوده و در امر مقایسه تأثیر کافی داشته است. فقط در تکبیتها ممکن است معدودی از اشعار دیگران وارد شده باشد، آن هم از نظر کمیّت بسیار ناچیز و از لحاظ کیفیّت جنبه فلکلوریک آن قابل توجّه خواهد بود.
اشعار میرنوروز در سه قسمت به چاپ رسیده:
۱٫ اشعار حکمی و دینی
۲٫ شعرهای پارسی و لری
۳٫ تکبیتهای لری
عدّهای از علاقهمندان اشعار فراوانی برای اینجانب فرستادهاند که ضمن قدردانی از حضورشان خواهش میکنم برخلاف پیش توجّه فرمایند اشعار اصیل میر را با خط خوانا، زیرنویس پارسی و روی یک صفحه کاغذ مرقوم و ارسال فرمایند تا در چاپهای آتی به نام فرستنده چاپ شود. باید توجّه نمایند که منظور درج آثار میرنوروز است نه پر کردن صفحات کتاب. در این مورد از دانشجوی باذوق لرستانی آقای محمد میردریکوندی امتنان دارم که تا اندازهای از تکبیتهای ارسالی ایشان استفاده شده است.
بنده از قبول و انجام اینگونه امور هیچگونه نظر مادی ندارم و از لحاظ شهرت نیز برادران عزیز لرستانی مرا آنطور که هستم میشناسند؛ نظر احیاء فرهنگ غنی ولی ناشناخته لرستان است. هدفم اثبات بیخبری و کمظرفی آن استاد دانشگاه است که نادانی خود را به حساب بیفرهنگی لرستان گذارده، در یک جلسه رسمی اظهاراتی نموده است که من عاجزم ز گفتن و هر فرد باغیرت لرستانی از شنیدنش.
خوشبختانه ظرف این مدّت قلیل (بازنشستگی و ورود به خرّمآباد) متوجّه شدم که چند تن مردان علاقهمند مشغول انجام کارهای مثبتی در زمینه فرهنگ و موسیقی لرستان هستند از جمله: دوست دانشمند آقای علیمحمّد ساکی، کتاب تاریخ و جغرافیای لرستان را به چاپ رسانده که هماکنون مورد استفاده میباشد همچنین سه کتاب بسیار مهم و مفید تحت ترجمه و حاضر به چاپ دارند که عیناً مشاهده کردهام.
آقای حمید ایزدپناه نیز با چاپ فرهنگی از گویشهای لری خرّمآبادی و ترانههای محلی خدماتی انجام دادهاند که درخور تحسین میباشد. از ایشان بایستی دستگاههایی که خود را مجری دستورات دولت میدانند به موقع و به جا تشویق و تقویّت کنند تا اینگونه استعدادهای محلی ذوقشان در خلق و ایجاد آثار ارزندهتری برانگیخته شود و خدمات بزرگی در زمینههای گوناگون بهخصوص فرهنگ وسیع زاد و بوم خود بنمایند.
اسفندیار غضنفری امرایی-
۱٫ مجموعه اشعار شعرای لرستان تحت نام « گلزار ادب لرستان » در سال ۱۳۶۳ و ۱۳۷۸ همچنین دیوان « ملاپریشان » در سال ۱۳۶۰ و « شرح دیوان ملاپریشان » در سال ۱۳۸۴ از آثار مؤلف به چاپ رسیده و در دسترس علاقهمندان میباشند.