به قلم سیدمحمدسیف زاده، پژوهشگروکارگردان
یار برفت و دلشدگان را خبر نکرد!
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد!
نخستین خاطرهای که هیچوقت از ذهنم دور نمیشود پاییز سال ۱۳۶۱ خورشیدی، دبیرستان بهار روبهروی پارک شهر فعلی قرار داشت. مردی شیکپوش با خودروی داتسون جلوی دبیرستان توقف نمود، وقتی از خودرو بیرون آمد، چهرهی جذاب و تبسمی بر لب داشت. با هارمونی خاص قدم در محوطهی دبیرستان بهار نهاد. چشمها به سوی او رفت. برخی گمان برده که ایشان دبیری است که از تهران یا شهری بزرگتر به خرمآباد پای نهاده است. صبح فردا کلاس درس عربی تشکیل شد. با خط خوشی پای تخته چوبی جملهای نوشت و با صدای آهنگین که طنینانداز گشت نوشت و خواند:
حرف عِلِّه سه بُوَد ای طلبه
واو و یا و الف منقلبه
از آن لحظه، چهرههای دانشآموزان همگی چهره مرید و مرادی یافت، جملگی دانستیم دبیر قبلی که بیانی ضعیف از عربی داشت جای خود را به این سخنور دانا و ادیب دانشمند داده است. باب رفاقت ایشان با محصلان باز شد و هر روز که میرفت صرف و نحو ادبیات عرب را نزد ایشان آموختیم.
سالها گذشت؛ گهگاه او را در کتابفروشیهای شهر میدیدم. باز هم همان شور و نشاط و بیان زیبا را در وجود پر از مهر ایشان یافتم. سال ۱۳۶۶ به دانشگاه تهران رفتم. اوایل دههی هفتاد که فارغالتحصیل شدم در ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان مشغول به کار شدم. قرار شد برای نخستینبار همایشی برای استاد اسفندیار غضنفری امرایی برگزار شود. ابتدا به محضر دکتر حمید عیدی رفته، ایشان استقبال نمود که سخنران آن جلسه باشد. نام استاد ایرج کاظمی را آورد.
جلسهی بعد در تنها دفتر فرهنگی آن زمان شهر خرمآباد که دفتر استاد هوشنگ بیرانوند مستقر در دفتر نمایندگی روزنامهی کیهان آن زمان بود. جلسهای تشکیل شد. جناب بیرانوند هم پیشنهاد دادند که از ماهنامهی کیهان فرهنگی چهرههای ادبی و هنری را دعوت میکنند. استاد کاظمی نام بسیاری از شعرا و ادبای لرستان، کردستان و کرمانشاه؛ از جمله شادروان استاد محیالدین صالحی را فرمودند و گفتند مطلبی به نام «در باغ خاطرهها» خواهم نوشت. با توافق خانوادهی مرحوم غضنفری زندگینامهای تنظیم شد. روز همایش در کانون ادب چهارراه فرهنگ بسیاری از بهترینها در کنار استاد ایرج کاظمی و شیخ حمید عیدی حلقه زده بودند.
متأسفانه فیلم تهیه شده از این مراسم مفقود گشت. بعدها نوار پاکشدهی آن را تحویل گرفتم، اما کلیهی مطالب و سخنرانیها را در یادنامه استاد غضنفری منتشر ساختم، اما همیشه به دنبال فرصتی بودم تا این دو چهرهی مانای استان استاد ایرج کاظمی و دکتر حمید عیدی را به پای تلویزیون کشانده و ناگفتههای آنها را ضبط کنم.
یک روز شادمانه در انجمن اهل قلم که مرا نیز عضو دائمی انجمن کرده بود، رفتم. گفت همایشی برای دکتر حمید عیدی میخواهم بگیریم. به او گفتم من نیز مستندی از زندگی دکتر حمید عیدی خواهم گرفت و مراسم به طور کامل ضبط و پخش میکنم. مسرور شد و همین سبب شد تا مجموعهی مستندی دربارهی ناگفتههای تاریخ لرستان از حکومت صفوی تا پایان پهلوی و ظهور انقلاب از زبان ایشان و دیگر اساتید و فرهیختگان کشور ساخته و پخش نمایم که خوشبختانه در سی جلسه ایشان خاطرات و اسناد تاریخی بیشماری را در مجموعه مستند ناگفتههای تاریخ بیان نمودند که امید است از پس سالها بار دیگر پخش گردد و یادها زنده شود.
پایان دههی هفتاد خورشیدی مجموعهی «مشاهیر لرستان» را با همکاری و توجه این دو بزرگوار به جلوی دوربین بردم و سخنهای نغز و دلنشین آنها را برای همیشه ثبت نمودم، اما استاد ایرج کاظمی ویژگی منحصر به فردی داشت. از تسلط و سنجیده بودن کلمه و بدون هیچ تپق یا بریدگی، سلیس و روان سخن میگفت، حتا یک کلمه در طول تاریخ از فیلمها و صحبتهای استاد حذف نمیشد، چون ترکیب فنی و محتوای جملهبندیها را به خوبی میدانست. استاد کاظمی شخصیتهای تاریخی و ماجراهای دورههای پیشین را آنچنان بیان میداشت گویی همهی آن صحنهها در برابر دیدگانت رژه میرفت. بیان او تنها شنیداری نبود. او کلمات را با زیرکی و مهارتی بیان میکرد که تصاویر و صحنهها جان میگرفت. تفاوتی برای فرهنگ لُر و لک نمیدانست. برای همهی فرهنگها احترام قائل بودند. رفاقت طولانی با علمایی همچون آیتالله آدینهوند مشهور به شیخ نح
پس از ساخت سریال «سور و سوگ» و «دیار به یادماندنی» و آثار سینمایی دیگر همواره مشوّق من بوده و با شور و شعف خاص عنایت به این آثار داشت و گاه در برخی هفتهنامهها مطالبی درباره این فیلمها مینوشت. او نه در باب شناخت شخصیتهای مذهبی؛ بلکه در شناخت ادبیات ایران و جهان موسیقی ایرانی و محلی تبحری خاص داشت. به یاد دارم زمانی که برنامهی تقویم تاریخ رادیو تهران در دههی شصت، نتوانسته بود ماجرای ملاقات آیتالله روحالله کمالوند را با شاه در سال ۱۳۴۲ خورشیدی به خوبی بیان کند. مطلب و اسناد و تصاویر کاملی از این واقعه تاریخی در روزنامههای سراسری کشور به چاپ رسانید و همین موضوع مبنای نوشتن زندگینامهی بزرگان و مفاخر لرستان شد.
هیچگاه هم در برابر انتقادها و گاه هجمههای ناجوانمردانه اندوه درونی خود را بیان نمیداشت. با تبسمی و جملهای فیالبداهه یا شعری و خاطرهای موضوع را به خوبی به پایان میرساند که موجب شرمساری آن افراد میشد. به حق استاد عزتالله چنگایی در یادنامهی ایشان، «مهر سحرخیزان» به نیکویی نوشته است: «استاد ایرج کاظمی که هنوز نه قدرش را شناختهایم و نه جایگاهش را، برای ما لرستانیها شاید این یک عیب باشد که بزرگانمان را دیر میشناسیم و ایرج کاظمی را دیرتر شناختهایم.»
زمانی که کتاب «علما در روشنای تاریخ» و «پیشینهی تاریخی موسیقی لرستان» را نوشته بودم بارها میگفت این کتابها را بارها خوانده و مرجع هستند، اگر خواستی دوباره نشر کنید با شما همکاری خواهم کرد و نظرات سازنده و امیدبخش میداد.
آخرین بار بهمنماه سال گذشته پس از مرخصی از بیمارستان کتاب «حنجرههای عاشورایی» را به نزد ایشان بردم، مقدمهای زیبا و کامل دربارهی سبکهای مختلف تعزیه و پیشگامان مرثیهسرایی ایران و لرستان نوشتند و شاید یکی از آخرین مقدمههای کتابی بود که استاد به یادگار گذاشتند. ماههای آخر از بیمهریهای برخی دل به شکوه گشود. متأسفانه این روزها برخی به بهانهی نوگرایی تحمل افکار پیشگامان عرصهی فرهنگ و هنر را ندارند. مسیری از مطهری تا میدان شهدای خرمآباد قدم زدیم. وقتی رفت باز هم لبخندی بر لب داشت. شیکپوش و با ترنم خاص میرفت که در شأن یک ادیب سخنور بود، مثل همان روز اول دیدار دبیرستان بهار.
مدتی پیش هنگام تشکیل انجمن خرمآبادشناسی ایشان را به عنوان رییس هیئت مدیره با حضور همهی اعضا انتخاب کردیم. بعد از جلسه به ایشان گفتم: استاد اگر شما در تهران بودید قطعاً چیزی از دانشمندان فاضل و چهرههای ماندگار ایران کم نداشتید، اما امروز ما قدر شما را میدانیم. مثل همیشه تبسم کرد و جملهای گفت گویا حس این بود که روزگار به سر آمده است و جای این حرفها دیگر دیر است و به قول آن جملهی مشهور همیشه دیر رسیدیم و حال میفهمم که چرا استاد به این بیت رهی معیری علاقهای وافر داشت و در نوشتههایش مکرر بیان میکرد و شاید حدیث نفس زندگی ایشان بود.
جلوهها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
روزی که رخت از سرای فانی برکشید قرار بر این شد که زندگینامهاش را در دانشنامهی لرستان قرار دهیم. پیش خود گفتم او که اشعاری بسیار از حافظ میدانست و همواره ارادتی خاص به حافظ داشته و کتابی در زمینهی حافظشناسی نوشته است، نیکوست برای کوچ نابههنگاماش تفألی به دیوان خواجه شیراز زده و بیتی را انتخاب کنم. در کمال حیرت این بیت آمد:
یار برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد